تاریخ انتشار : مهر 1391
دیشب عروسی بودیم داشتم از در خونه داماد اینا میومدم بیرون یه دفعه که پام رو گذاشتم بیرون دیدم یه مشت محکم خورد تو چشمام !!!! دیدم بابای داماده گفت واااااااااااااااااای رضا جون ببخشید فکر کردم مسعوده ( داماد ) میخواستم بهش تبریک بگم :O . یعنی اینقدر مهر و محبت دارن فک و فامیل ما نسبت به هم الان که الانه جاش باد داره هنوز !!!