تاریخ انتشار : بهمن 1398
با بابام رفتیم تایلند هی خودمونو میزدیم به اون راه. آخرش تو هتل بودیم گفت ببین هم من میدونم چرا اومدیم اینجا هم تو میدونی. پس بیا خودمونو معطل نکنیم. من میرم میارم با همدیگه بزنیم. گفتم ایول چه روشنفکر شده
برگشت تو اتاق دیدم مشروب دستشه. اونم دید من شلوار پام نیستO_o