تاریخ انتشار : مهر 1391
خونه مامان بزرگم بودم زن داییم اومد مثلا جلو مادر شوهرش که مامان بزرگ من باشه ناز بیاره گفت:آی عزیز جون دارم میمیرم...ماما بزرگم گفت زودتر ایشه...بابا بزرگمم گفت پس زود تر لطفا من چند تا کار دارم باید برم...
زن داییم:((((
داییم:o
من:/
اخه واقعا چرا؟؟؟
نمیگن این بدبخت افسردگی بگیره؟؟؟؟