تاریخ انتشار : آذر 1398
یه روز سوار تاکسی شدم یه نفر بغل دستم نشسته بود پیرهن چار خونه
هم پوشیده بود این وقتی که پیاده شد درو محکم بست راننده تاکسی هم
پشت سرش داد زد :
مردک رومیزی