تاریخ انتشار : مهر 1391
رفته بودم شهربازی تو صف بلیط بودم یه دفعه یه نفر با یه مشت خیلی محکم زد تو سرم ؛ دنیا جلو چشام تیره شد سرم داشت سوت میکشید احساس کردم دارم بیهوش میشم !! برگشتم نگاه کردم دیدم پسر عموم که کیک بوکسینگ میره پشت سرمه یه دفعه گفت : (( چطوری رضا جـــــــون !؟؟! داداش دلم واست تنگ شده بود !! ))
چقــــدر مهر و محبت !!!