دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 24760

تاریخ انتشار : شهريور 1391

يادم مياد کوچيک بودم
تو خونه مادرم گفت برو مغازه آبليمو بگير، قابلمه اي هم که به همسايه داديم رو پس بگير
منم رفتم اول مغازه
تو راه تو کلم هي آبليمو قابلمه ميچرخيد
خب بالاخره رسيديم مغازه، داخل رفتم گفتم علي آقا يه قابلمو بدين!! گفت چي ؟!!! منم اومدم درستش کنم گفتم : چيز قابلمه دارين، گفت چي؟؟؟؟!!!!!!
خودم که از خجالت آب شدم
علي آقا هم که از نفس کشيدن افتاده بود
هي عجب دوراني بود