تاریخ انتشار : شهريور 1391
وقتي بچه بودم يه سبد ميوه بزرگ داشتم ازاينا كه توش البالو ميچينن. بعد بهش طناب ميبستم و مينداختم دور كمر پسر همسايمون كه چند سال از من بزرگتره ميگفتم برو اسب من اونم چهار نعل ميتاخت . حالا بعد بيست سال اومده خواستگاريم تو چشام زل زده ميگه بچه بودم اسب بودم ميذاري از اين به بعد خر بشم
منم گفتم برام مهم نيست اخه من فكركردم شاهزاده ي سوار بر اسبو اوردي