تاریخ انتشار : شهريور 1391
بچه ک بودم افسانه زورو رو نگاه میکردم و جوگیر میشدم
میرفتم از نونوایی و
مغازه ها دزدی میکردم میدادم ب فقرای شهر
حالا ک بزرگتر شدم
کارم شده سرقت بانک و خودرو های حمل پول و دادن اون ب افراد فقیر و بیچاره
واقعا مایع افتخار این مرزو بوم شدم
والااأاااأاااأ