دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 240432

تاریخ انتشار : فروردين 1397

یبار وقتی بچه بودیم مامانم داداشمو دعوا کرد اونم واس انتقام وقتی مامانم خواب بود اومد ب من گف بیا قایم باشک بازی کنیم(داداشم ازم بزرگتره)
منم بی خبر از همه جا گفتم باش؛ گف من چشم میزارم تو برو قایم شو بعد از پیدا کردنت هر کی زودتر زد رو پیشونی مامان برندس.منم ک از اول مغزم معیوب بود رفتم پشت پرده قایم شدم داداشم اومد پیدام کرد بعد من عین چی تو خونه یورتمه میرفتم ک برم بکوبم رو پیشونی مامانم و برنده بشم داداشمم مثلا داره دنبالم میاد نزاره برنده بشم
عاغا همین ک رسیدم یجوری زدم ک مامانم ی متر رف هوا منم ک مث این خل مشنگا داشتم هر هر میخندیدم و از بردم خوشحال بودم وقتی دمپایی خورد تو ملاجم بازم نفهمیدم چی شده(گفتم ک خنگولم)
اما خداییش بعد از سه چار ساعت ک مامانم بزور همسایمون رام داد تو خونه فهمیدم چی شده!!!


نتیجه اخلاقی:کی گفته همسایه فضول به درد نمیخوره؟؟؟بزنم فکشو پیاده کنم