داداشم کلاس اوله داشتم به دفتر نقاشیش نگا میکردم یهو دیدم یه قلب کشیده از وسطش یه تیر رد شده از تیره هم داره خون میچکه!!!!!!!!!!! صداش کردم گفتم هووووی بچه این چیه کشیدی اینجا قلب کیه؟؟ اومد نشست جلوم تو چشام زل زده بود بعد چن دیقه گفت: آبجی واقعا برات متاسفم...تو هنوز عاشق نشدی و نمیدونی عاشقی بد دردیه... باور کن منو ثنا ( دختر داییم) همه حرفامونو زدیم ما عاشقانه همو میپرستیم تورو خدا راحتمون بزارید!!!!!!!!!!!!!!
جل الخلق ما بچه بودیم تو تلویزیون دوتا نامزد میدیدیم چشامونو میبستیم آب میشدیم میرفتیم زمین انگار داریم خودمونو میبینیم... اگه همین طور پیش بره فکر کنم ده سال بعد بچه ها تو همون بیمارسات که ب دنیا میان ازدواج کنن!