دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 24016

تاریخ انتشار : شهريور 1391

رفتيم يكي از امام زاده هاي اطراف شهرمون.
تو امامزاره آش ميدادن ما هم گرفتيم جاتون خالي خورديمو.من رفتم زرفاشو بشورم.داشتم ميشستم يهو يكي با يه قابلمه تو دستش اومد كنارم وايساد.
گفت:آب مياد؟
من :-| سرم داشت سوت ميكشيد.
سنش بالا بود نگفتم پ ن پ. .گفتم خوب داره مياد ديگه.
حالا از اون روز اين سوال تو زهنمه كه چي شد كه اون سوال رو پرسيد!!!