دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 233084

تاریخ انتشار : مرداد 1396

یکی از فانتزیای تخیلیم اینه که:
سر کلاس ریاضی نشستیم و در حالی ک کاملا حواسمون ب سخنان پر بار معلمه و داریم جزوه پر بارشو گلوله و تف مالی میکنیم و با لوله خودکار فوت میکنیم تو فرق سرش یهو صدای زوزه ای کل فضای مدرسه رو پر کنه و بعد در کلاس با صدای گوشخراشی زده شه.
همه ترسیده باشن و من در حالی ک پاشنه کفشمو قیصری جا میندازم برم و درو باز کنم...
پشت در مدیرمون در حالی ک باد داره چادرشو تکون میده با چشای قرمزش و لبهایی ک داره ازشون خون میچکه زل بزنه به من...یهو دستاشو ک سیاه شده و چروکیده سمتم دراز کنه و بخاد منو بخوره.
اقا منم سریع درو میبندم و ب در تکیه میدم و در حالی ک ب افق خیره شدم زیر لب زمزمه کنم:زامبی...(لامصب خیلی کلاس داره این حرکت)
بعد یه نگاه ب بچه های کلاسمون ک از ترس زبونشون بند اومده و بعضی دارن گریه میکنن بندازم با داد بگم:میز و صندلیارو بچینین جلو در بقیش با من..
اونا هم اطاعت کنن و من با لگد میله های جوش خورده ب پنجره کلاسو بشکونم و یکی یکی فراریشون بدم.
همه ک از پنجره پریدن پایین یهو در شکسته بشه و زامبیا بریزن سرم..منم دینامیتمو از تو جیب مانتوم درارم و...
انفجاااار
سکانس اخر اینجوریه ک :
در حالی ک همه دارن گریه میکنن و زل زدن ب گرد و غبارای حاصل از انفجار من از وسط گرد و غبارا ب صورت صحنه اهسته بیام بیرون و همه شروع کنن ب کف زدن و جیغ کشیدن..
اما در لحظه اخر یه زامبی ک زنده مونده کتفمو گاز بگیره و من در حالی ک وسط گرد و خاکا رو زمین افتادم داد بزنم:فرااااار کنیییین
و بعد زامبی بشم :)))