تاریخ انتشار : خرداد 1396
امشب نشسته بودم تو راه پله ها داشتم ما رو
نگاه میکردم،
بابام امد گفت چرا اینجانشسته ی
یهو دلم خاست اذیتش کنم اول
چشمامو مثل خرشرک کردم
بعدش یه بغضی انداختم تو گلوم گفتم دارم ارتباط ماهواره ای برقرار میکنم
بابا م گفت پاشو برو پدرسگ
تو دیگه جزئت داری ماه عسلو ببین
پدرسگ