دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 231021

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1396

این شما و این دست گلی که به اب دادم
ساعت6 بود ومن همچنان خواب بودم وصدای تلفن بلند شد وکسی جواب نداد و من مجبور شدم جواب بدم پشت تلفن دوست مامانم خانوم دکتر بود ومامانمم همش پیشش تعریف منو میکرد واز با ادبی من میگفت
وقتی تلفنو برداشتم یه خرده پیام عصبی دیر به مغزم رسید وگفتم
-ها ؟کیه ؟چی میخوای؟
- سلام نازلی جان خوبی ؟ مامان خوبه؟
-خو
-دیگه چه خبر ؟
-مامان بیا ببین این کیه هی سین جیم میکنه؟
اقا چشتون روز بد نبینه مامانم وقتی قطع کرد با دمپایی اومد سراغم ومن شب فهمیدم چه دست گلی به اب دادم.....))):
خو چیکار کنم خواب سرم بود>>>>((_)))