تاریخ انتشار : اسفند 1395
بابابزرگم فقط یک داداش داره اونم خارج از ایرانه و الان مریضه (براش دعا کنید ) حالا بابابزرگ قراره بره دیدنش
داشت میرفت چابهار پاسپورتشو درست کنه
بابا بزرگ رو به مامانبزرگ :شاید من دوباره برنگشتم ....
مامانبزرگ :خدا نکنه این چه حرفیه من دوباره بر نگردم #-# دیگه ازین حرفا نزن .. اصلا میخوای نری(با ی حالت نگران )؟
بابابزرگ :بزار حرفم تموم بشه وسط حرفم نپر میگم میرم چابهار شاید این هفته برنگشتم ب گاو و گوسفندا برس
..... بعد از پنجاه سال عشق موج میزنه .....