تاریخ انتشار : مرداد 1391
رفتم با غم فراوون به مامانم گفتم شیشکی منو دوس نداره.
محکم زد تو سرم،جوری که داشتم با مغزمیرفتم کف سرامیک.
میگم چرا زدی؟
میگه تا بفهمی چقدر دوست داریم.
اشک تو چشام جمع شد که فهمیدم دوسم دارن اما اینا که ابراز میکردن من نمیفهمیدم.