دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 221924

تاریخ انتشار : خرداد 1395

داستانهای من و فیزیوتراپی (قسمت سوم)
دکتر:ورزش میکنی!؟
من:بله
دکتر:چند ساله!؟
من:۵سالی میشه
دکتر:بعد تا الان برات سوال پیش نیومده بود چرا نمیتونی تو حالت دراز کش پاهاتو صاف بیاری بالا!؟
من:نه
دکتر:خسته نباشی ,گرفتگی شدید عضلات داری برو دمر بخواب رو تخت اتاق اول ,روزه که نیستی!؟
من:هستم
دکتر رو به بابام:لطف برید یه اب میوه بگیرید اگه فشارش افتاد چیزی داشته باشیم
دکتر رو به من:سوزن زدی قبلا!؟
من:دکتر میخواهی برم بعد افطار بیام!؟
در همین حین پاشدم در برم که یهو دکتر من محکم رو تخت نگه داشت
دکتر:نخیر لازم نکرده شما بخواب در نرو
چشمتون روز بد نبینه من کلا از امپول نمیترسم ولی تصور کنید از گردن تا مچ پاتون الکل و روغن مخصوص بزنن چه حسی بهتون دست میده قشنگ سه تا سکته رو زدم ولی صبوری به خرج داد اولی زد چیزی نگفتم دومی زد هنوز ساکت بودم سومی زد بازم اروم تحمل کردم بعد هفتمی گفتم دکتر چه خبر
یه لحظه برگشتم دیدم وایییییی شدم شبیه جوجه تیغی,نگو امپول نبوده طب سوزنی بوده
من:اااا جوجه تیغی شدم
دکترo_O
مامان و بابام:-)
من:-P
یعنی دکتر هنگ کرده بود با اون درد چه مرضی دارم که برگشتم مسخره بازی میکنم
حالا حالاها مونده این داستان