دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 193084

تاریخ انتشار : اسفند 1393

تو دوران دانشجویی(بعععله فهمیدید فارق التحصیل شدم) یه استاد برنامه نویسی داشتیم(الانم فهمیدیدITخوندم) استاد به تمام معنا بود ازهمه لحاظ و قابل احترام سنش سی و خورده ای بود ولی موهاش ریخته بود ازاینایی بود که میرفت ارایشگاه باید میگفت پشت رو کوتاه کن جلورو طی بکش.
یه روز که داشت تمرین حل میکرد منم کنار پنجره نشسته بودم افتاب میخورد روی ساعتم و انعکاسش توی کلاس منم شیطنتم گل کرد استاد ازهمه جا بیخبر برگشته بود سمت تخته وتمرین حل میکرد منم نامردی نکردم انعکاس صفحه ی ساعتم رو انداختم توقسمت طاس کله ی استاد گرام هیچی دیگه کلاس رو هوا بودهمه به این استعداد ونبوغم احسنت میگفتن چون همه میدونستن همه اتیشها ازگور من بلند میشه.
چند سال بعد که معلم شدم تو اولین روزها بچه ها انعکاس اینه انداختند روی تختخه اونجا بود که به قوانین نیوتن ایمان اوردم هرعملی عکس العملی دارد.خخخخخخخخخخخ