تاریخ انتشار : بهمن 1393
یه روز سرد زمستونی داشتم با دوستم تو خیابون قدم میزدیم که یهو دوستم ایستاد و چند بار روی سرش دست کشیدو گفت: شایان داره بارون میاد؟!
منم یه نگاهی به آسمون انداختم و گفتم: نه...چطور مگه!
اونم گفت: آخه دماغم داره چکه میکنه گفتم شاید سرم سوراخ باشه.
.
.
.
.
.
.
.
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم.