تاریخ انتشار : آبان 1393
میخوام واستون یه داستان تعریف کنم
یکی بود یکی نبود
یه پیرمردی بود که در کلبه ای چوبی زندگی میکرد
پیرمرد در یک صبح زیبا داشت در مزرعه خود کار میکرد که دچار حمله قلبی شد
الان تو سی سی یو بستریه
واسش دعا کنید .قصه ام خراب شد:(
ای بابا نشد ما یه داستان آموزنده بگیم
حیفـــــ...:|