تاریخ انتشار : آبان 1393
دیروز بابام در کمال جدیت اومد کنار دستم نشست و گفت پسرم تو باید هر کاری که تو ذهنته و فکر می کنی درسته رو اراده داشته باشی و انجام بدی ،الان هم اگه کاری می خوای انجام بدی بگو منم کمکت کنم.منم با ۱۷سال سن برگشتم گفتم:من می خوام ...من می خوام... .بابام : آفرین بگو...
منم گفتم:من میخوام یه زن بگیرم همه جور تموم باشه
مثله خودم جوون باشه
نازو ابرو کمون باشه
شاید دختر عموم باشه
... بعله الان این جانب در اتاق زندانی و گوشیم هم توقیف می باشد... و کلا از خانواده عموم که سهله از کل فامیل خبری ندارم...