دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 177780

تاریخ انتشار : آبان 1393

سلام . این خاطره مال چند سال پیشه . یه روز با فک و فامیل رفته بودیم باغ . بعد یه پچه 6 ساله داشتند . وسط باغ یه درخت ذغال اخته بود . ماهم اون جا ور وسایل رو چیده بودیم و نشسته بودیم . این پچه هم میخواست از درخت بالا بره چشمتون روز بد نبینه یه کم که رفت چون فشار زیادی بهش وارد میشد یک صدای مهیب از خودش در کرد و بویی شبیه بوی بادام تلخ فضا ی باغ را عطراگین کرد. حالا مصیبت هایی رو که در پایین آوردن به سرمون اومد بماند از خنده دیگه نمیتونستیم نفس بکشیم . من:))))))))))))) اون بچه :(((((((( بقیه :)))))))))))))