تاریخ انتشار : آبان 1393
نشسته بودم داشتم ژله تزریقی درس مکردم
به خواهرم گفتم بیا ازینا یادت بدم پس فردا میخوای بر خونه شوهر یه چیزی بلد باشی
خواهرم:برو بابا امین(نامزدش)همه ی این چیزپ رو بلده
داداشم : ابجی بیا به من یاد بده همیشه دوس داشتم بدونم اینا رو چه طوری درس مکنن
.
.
.
.
.
من•_۰
خواهرم:[
داداشم$:)
ژله تزریقی*_*
سیبیلای دسته دوچرخه ای داداشم :)))))))))))))