تاریخ انتشار : شهريور 1393
چند روزیه تو حیاط خونمون مار هس بابام رفت پیش یه اقایی که میاد مارارو میگیره ولی نیومد.
به جاش رو نمک خوند گفت ببرین بریزین تو حیاط تا وقتی مار اینارو ببینه فک میکنه اتیشه فرار میکنه نمکارو اوردیم گذاشتیم تو حیاط یه ساعت بعد دیدیم ماره توش خوش میگذرونه بابا زنگ زد به اقاهه هر چی از دهنش دراومد گف :))))