دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 167482

تاریخ انتشار : شهريور 1393

عاغا اون موقع ها که دبستانی بودیم یادم میاد که خــــیلی دوس داشتم مبصر کلاس بشم.
ابوهتی داشت لامصب...
اون موقع ها کار من هر روز زنگ تفریح این بود برم به مدیر اصرار کنم منو مبصر کنه.
بلاخره یه روز قبول کرد منو مبصر کنه.
فردای اون روز سر کلاس که بودم بچه ها داشتن سر و صدا میکردند.ی دفعه گفتم مدیر اومـــــــــــــــــــــــــد.... . همه کلاس ساکت شد.
بعد گفتم الکی گفتم و بزنید و برقصید تا اینو گفتم کلاس منفجــــر شد.
بلافاصله دیدم یه نفر از پشت سر منو صدا کرد : برگشتم دیدم مدیره....
سرمو انداختم پایین و ...
من:|
مدیر:0
بچه ها :(((