تاریخ انتشار : مرداد 1393
سلااام.
آقا من ی روز رفته بودم عروسی دوستم(ایشالاقسمت هممون).آخرای عروسی بود ک بابام زنگید گف:کجایی؟ من:تالار
بابا:زودبیابریم1ساعته بیرون منتظرتم.من:اوکی اومدم.آغارفتم بیرون اینور اونورو نگا کردم دیدم بابا اینجا نیس بهش زنگیدم.حالا مکالمه ما.من:باباکوشی پس؟
بابا:توکجایی؟ من:بیرون تالارم دیگه .بابا:پس چرا نمی بینمت؟ .من:بابامن همین جام تو کدوم وری؟ بابا:ا؟
اومدی بیرون؟ی ربع منتظرباشی خودمو رسوندم! من::-(:-( بابای خوش قول::-);-) ازچی بگم برات