تاریخ انتشار : مرداد 1393
از خاطرات مامانم:
ما یه گربه داشتیم تو خونمون هر وخ تلفن زنگ میزد هممون بدو بدو میرفتیم سمت تلفن! این گربه هه هم با ما می دوید سمت تلفن! یه روز تو خونمون روضه داشتیم مداح تازه شرو کرده بود مجلس رو گرم کنه که تلفن زنگ زد این گربه بدوبدو رف نشست روتلفن!خخخخخخخخخخخ مداحه نتونست جلوی خودشو بگیره انقد خندید آخرشم مجلس رو ترک کرد!
مهمانان:))))))))))))))))
گربه^-^
اونی که پشت خطه0-0