تاریخ انتشار : تير 1393
یه بار امتحان ریاضی داشتیم و قرار بود امتحان فوق العاده سختی باشه.بعد من یه گنجشک توی حیاط گرفته بودم.رفتم تو دفتر دیدم هیشکی نیست.به خاطر همین رفتم سر وقت دستگاه کپی.خواستم یه چیزی بندازم توش که دیدم اگه چوب بندازم می فهمن.برای همین گنجشکرو انداختم تو کپی.هیچی دیگه تا یه ماه هیچ امتحانی برگزار نشد.