دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 153200

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1393

درویشی به دهی رسید دید جمع بزرگان نشسته اند فریاد زد مرا چیزی بدهید وگرنه به خدا قسم با این ده همان کنم که با آن ده قبلی کردم . بزرگان بترسیدند گفتند مبادا ساحری باشد از او گزندی به ده ما رسد . آنچه خواست بدادند . بعد از آن پرسیدند که با آن ده چه کردی؟ گفت آنجا درخواستی کردم چیزی ندادند به اینجا آمدم اگر شما نیز چیزی نمی دادید این ده را نیز رها می کردم و به ده دیگری می رفتم
عبید زاکانی