دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 134645

تاریخ انتشار : دي 1392

شب يلدا ؛
شوهر عمم داشت با بابام اينا و بقيه گفت و گو ميكرد،
من و ساير هم سن هامون هم با هم(حدوداي بيست ساله)
گودزيلاهامونم خواب بودن.(حدود 7 ساله ها)
اونوقت پسر عمم كه 12 سالشه ميبينه هيشكي با اون حرف نميزنه.
ميره تو جمع باباش اينا و شروع ميكنه تاييد كردن حرفاي باباش!!
يه كم كه گذشت و ما متوجه اين قضيه شديم داشتيم در و ديوارو گاز ميزديم از خنده ، آخه بچه 12 ساله چي ميفهمه اين حرفارو
باباش هم عصباني شد خيلي شيك و مجلسي پاشد و ده بدو.دنبالش ميكرد پسر عممو
حالا شوهر عمه بدو ، پسرش بدو
آخرم خسته شدن بيچاره ها مثل انسان نشستن سر جاشون.
حالت ما رو هم كه ديگه خودتون مجسم كنيد :))))))