دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 128239

تاریخ انتشار : آذر 1392

اعتراف میکنم بچه که بودم تو آشپزخونه دستم خورد یه نعلبکی افتاد شکست
اول از همه دو رکعت نماز شکر بجای آوردم که کسی خونه نیست،بعد تیکه هاشو جمع کردم ریختم تو یه مشما مشکی
محکم چند تا گره زدم تو جیبم قایم کردم و بردم سر کوچه و توی جوب بزرگ سر کوچه انداختمش
و تا وقتی از نظر محو بشه نگاش کردم
بعدشم اومدم خونه تا فردا صبحش خوابیدم
یعنی اونقدی که من استرس داشتم قاچاقچی مواد مخدر تو مرز برا جابجا کردن یه تریلی بار نداره

ولله