تاریخ انتشار : آبان 1392
یادمه کلاس پنجم ابتدایی بودیم.رفته بودیم اردو.آقا چشمتون روز بد نبینه تو اتوبوس نفر جلویی من حالش به هم خورد.پنجره هم طرف من بود.این هم اومد پلاستیک حاوی مواد رواز پنجره ی سمت من انداخت بیرون که یهویی باد زد و گلاب به روتون چند قطره ی ناقابلش پاشید تو دهن من.(هوووووق).بعد یکی از بچه ها داد زد اه رفت تو دهنش.منم اصلا به روی خودم نیاوردم زبونم رو پاک کردم گفتم نه بابا نرفت.
به روز هیچ کدومتون نیاد ایشالا