تاریخ انتشار : مهر 1392
عاغا، يادم ميادچن سال پيش که عمه م اومده بود خونمون، پدرم حموم بود داخل اتاق خواب، نميدونست عمه اومده،از همون اتاق که نمه نمه داشت خودشو خشک ميکرد بياد بيرون، ب داداشم گف علي بدو از حياط ، شرتمو بيار که يهو ديد عمه اينجاس،خواست جمش کنه گفت بدو شرتمو بيار
پيرهنمو تنم کنم خخ، ي همچي پدرِ خجالتي داريم ما..