تاریخ انتشار : مهر 1392
۴یا۵سالم بود با بابام رفته بودم مسجد نماز جماعت خیلی هم شلوغ بود
.
.
رفتیم رو حالت رکوع
من خعلی خعلی دولا شدم یکدفه یه کله ملق شدید زدم
بقل دستیم از شدت خنده منفجر شد . بابام نمازشو شکوند. کسایی هم که پشت سرم بودن مهرو تسبیحو داشتن گاز میگرفتن
دو نفر دیگه کلا بعد این ماجرا مسجد نیومدن!
أای خدا عجب روزی بودا یادش بخیر