تاریخ انتشار : مهر 1392
عاقا من ميخوام اعتراف كنم:
1_من بودم صابون همسايه رو انداختم تو چاه فاضلاب.
2_من بودم پسر همسايه رو دور از چشم مامانش سياه و كبود ميكردم.
3_قلب اون مارمولك فلك زده رو من با تيغ از تو سينش در اوردم.
4_من تلوزيون رو انداختم زمين على هيچ تقصيرى نداشت.
5_خانم معلم؛مادر بزرگم هنوز زندس اونروز حوصله مدرسه نداشتم.
6_دبير عزيز من بخاطر درس خوندن تا نصفه شب نبود كه سركلاس خوابم برد تا صبح اس ام اس بازى كرده بودم
.
.
.
.
و همچنان ادامه دارد...