دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 113630

تاریخ انتشار : مهر 1392

اگه ریا نباشه میخام اعتراف کنم که در زمان طفولیت ارتباط عمیقی با خدا داشتم! شما که غریبه نیستین ، بس که التماسش میکردم نذاره تو جام بارون بیاد!!!!!!!!!!!!
از ناهار به بعد که کلا آب نمیخوردم
تابستون و زمستون موقه خواب پنج تا جوراب پام میکردم که گرم بمونم !!!!!!!
بعدشم یه نفس میگرفتمو تا کله میرفتم زیره پتو و توکل میکردم به خدا!! البته گهگاه برای اکسیژن گیری تا دماغ میومدم بیرون! :)
مهمونی که میرفتیم که هیچی! تا خوده صب مثه سگه نگهبون بیدار میموندم که شیطون باعث نشه تو رختخوابشون بارون بیاد!!!!
هیچی دیگه بهترین روزای عمرمون به بارندگی گذشت رفت پی کارش!!!!!!!!!!
درد کشیده هاش بزنن لایکه همدردی رو! نزارین با این درد تنها بمونم!!!!! :))