تاریخ انتشار : شهريور 1392
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم،و بابام سر یه موضوعی باهام دعوام کرد،رفتم تو حیاط،خواستم دق دلیم رو سر یه چیزی خالی کنم.هر چی نگاه کردم چیزی پیدا نکردم جز ماشینش،افتادم به جون لاستیکاش و بادشو کم کردم.آی خنک شدم،آی خنک شدم...
یه بارم قالپاقاشو دزدیم و بردم گوشه انباری قایم کردم.آی خنک شدم،آی خنک شدم...