تاریخ انتشار : شهريور 1392
اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی می رفتیم مهمونی یه کاربدی که انجام میدادم مامانم میگفت عب نداره عب نداره ولی پشت اون عب نداره دردی خوابیده بودکه فقط من میدونستم بعدشم وقتی میرفتیم خونه ساکت میشستم که یادش نیادچیکارکردم.عایاشماهم اینجوری بودید؟؟؟