دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

بابابزرگم مرد…
ماهم رفتيم شهرستان واسه مراسم و اين حرفا:| خونه عمه م مراسم بود بعد چون ما شهرستان نيستيم،كلا كسي ما رو نميشناخت:| حتي بابام هم كه فرزند مرحوم بود،ناشناس بود.ديگه چه برسه به من^_^ خلاصه هيچي…من تو صف wc بودم تا اينكه نوبتم شد و اون پيرمرد كه تو بود،اومد بيرون.يارو هنوز پاشو از wc بيرون نذاشته،خيلي مشكوك به من نگا كرد بعد هوار زد:تو بچه كي هستي؟؟؟منم گفتم:علي…يني من هنوز ((علي))رو تموم نكردم يارو عينه خروس لاري،سرش رو انداخت بالا گفت:اهااااااا…احمد!
:|

جارو برقی با اینکه میدونه زباله را نفسشو میبنده بازم هورتش میکشه!
.
.
.
.
.
جاروبرقیتیم زباله جون :-)

سلام
آقا ما ی خواهر زاده داریم 4 ماهشه!!!!!!!
اون روزی مامانم برگشته میگه: علی رضا(خواهر زادم) پاشو بریم خواستگاری, برات دختر نشون کردم!!!!!!
من: جاااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟!!!!!!!!!!!!!!:((((((((((
علی رضا:))))))))))))))))))))))
دختره که نشون شده:))))))))))))))))))))

دیگه چیزی نمیگم
من مامان واقعیموووووو میخوام:(((((((((((((((

چــن وقـــت پیـــش در موسســــه زبان منتـــظر بابام بودم بیاد دنبالم نیم وایسادم نیومد منم خو بیکار نیستم پیـــاده راهو اومدم رسیـــدم سر کوچـــه ماشیـــن بابامو دیــدم داره میـــاد سمتم!!!مثل چـــی پریدم جلوش میگم چرا نیـــومدی؟؟
میگه اخه داشتم فیلم میدیدم یادم رفت
گفتم پس چی شد که اومدی بالاخره؟؟؟
گفت اخه یهــو راز بــقا شروع شد یاد تو افتـــادم؟؟؟؟

عایا من سر راهی هستم؟؟؟؟
عایا اینم پدره من دارم؟؟؟
عایا امیدی هست بتونم پدر مادر واقیعمو پیدا کنم؟؟؟

اگه مدرسان شریف بزاره حرفمو بزنم میخوام اعتراف کنم که بچه که بودم هر وقت زورم به روکش لواشک نمیرسید که جداش کنم با پلاستیکش میخوردم :-/
خیلی سخت بود حتی سختر از کنکور
شما هم مثل من بودید=؟؟؟

سلام . یه روز صبح مامانم بیدارم کرد گفت پاشو اماده شو برسونمت مدرسه منم گفتم خودم میرم گفت مطمئنی گفتم اره اخه چهل دقیقه راهه خلاصه یکم خوابیدم نگاه کردم به ساعت دیدم ساعت 7 اماده شدم هول هولکی صبحانه خوردم و راه افتادم رفتم سر خیابون یه چیزی بخرم واسه زنگ تفریح که بزنم تو هیکل رفتم خرید کردم صاحب مغازه گفت دخترم چرا انقدر دیر میری مدرسه گفتم حسن اقا هنوز ساعت 7 ربع گفت نه ساعت 8 ربع اقا من و بگی از مغازه پریدم بیرونگفتم بخوام اگه بخوام ازانس بگیرم که دیر میشه بخوام پیاده برم بازم دیره رفتم مغاز گفتم حسن اقا موتورتو غرض میدی گفت اره (اخه چند بار دیگهام ازش گرفته بودم ) خلاصه نمیدونم چطوری ولی ربع ساعته رسیدم مدرسه موتورو زدم پشت مدرسه یواشکی رفتم کلاس خلاصه اخر زنگ 5 دقیقه اخرو پیچوندم با دوستم رفتیم به دوستم گفتم واسا کیشیک بده تا من موتورو ببرم بیرون اقا رفتم بیرون موتورو روشن کردم پشتم به در مدرسه بود منم به دوستم گفته بودم چندتا بوق که زدم بپر بیرون بریم من حدود بیستا بوق زدم اون نیومد یه دفعه دیدم یکی امد بیرون اخه پشت طرف به من بود گفتم هی خره بیا بریم دیگه اه برگشت بگید کی بود چشمتون روز بد نبینه مدیرمون بود فقط گذاشتم دنده فرار کردم چند روز نگاه مدیرم نمیکردم !!!!!!! اولین پستمه حمایتم کنید!!!

: ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻭ ﭘﯿﺮﯼ
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﭼﻪ؟
♥ ﮔﻔﺖ : ﻓﺪﺍﯼ ﺣﺴﯿﻦ

یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند
همتا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علـــــــی اصغر

دیشب داشتم فوتبال و از شبکه عربی میدیدم ...گزارشگره هر چی میگفت مادر بزرگم این طرف میگفت آمیییین.

اعتراف مى كنم اينجورى كه من با كنترل حركت انجام ميدم ... لوك خوش شانس با تفنگش نكرده
.
.
.

من تو خونه دارم تلف ميشم به خدا … D:
منو بايد ببرن باسه آموزش نيرو هاى مصلح :))))))))))

چند وقتی بود این اتو موی من خراب شده بود خوب صاف نمیکرد... خلاصه منم کلافه شدم و بردمش که درستش کنن...یارو یه نگاه بهش کرد یکمی منو نگاه کرد..بعدش درجه شو زیاد کرد داد دستم :|
با سرعت میگ میگ از جلو چشاش محو شدم :)
لایک = خیلی اسکولی :)

دهه 50 زن گرفتن، بچه دار شدن، پس فردا نوه دار میشن!!!!!!!!
دهه 70 هم بیش فعالن همشون ازدواج کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه رازی داره این دهه 60 ازدواج نمیکنن! ( نه زن میگیرن نه شوهر میکنن)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!

99% شماره های توی گوشیم بی خودناااااا...حالا کافيه يکيشو پاک کنم,از فردا مرگ و زندگيم ميفته دست همون طرف...

خدایا... ببخش اگر در افتابی ترین روزهای عمرم خورشید را نادیده گرفته ام ... ببخش اگر در گذر پیچ و خم زندگی همیشه به بن بست رسیدم و فراموش کردم راه آسمان همیشه باز است !

اعتراف میکنم روز اول که مدرسه رفتم،موقعی که سوار مینی بوس شدم‏‏(در حالی که پدر مادرم اومده بودن دنبالم نمیدونستن من سوار مینی بوس شدم‏)فکر میکردم راننده مینی بوس خونه ی ما رو بلده
تنها شانسی که آوردم این بود که موقع حرکت، پدر مادرم منو دیدن از پنجره کشیدنم بیرون...بعد از پیدا شدنم برعکس فیلما نیم ساعت تو آغوش هم بودیم !