دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

تو چشمای دوست پسرتون به مدت 40 ثانیه خوب نگاه کنید ، اگه بیشتر از 15 تا پلک زد شک نکنید که دوست دختر داره...
همونجا محکم بزن تو گوشش :)))

من: مامان امشب چی بخوریم؟
مامانم:خب معلومه دیگه غذا!!
من:نه منظورم اینه که چی داریم؟
مامانم:شام
من:یعنی تو غذا چه چیزایی هست؟
مامانم:چیزای خوششششششمزه
من :|

مامانم اس داده سر راه میای نون بخر، جواب دادم باشه. بعد از یه ربع زنگ زده نون یادت نره.گفتم چشم
اومدم خونه میگه:نون کو؟ گفتم آخ یادم رفت.. تا لباسمو عوض نکردم میرم بگیرم.
منم رفتم بیرون ،عابر بانک برا خودم شارژ گرفتم و برگشتم. مامانم که دود از سرش بلند میشه گفت:دانشمند نون کو؟؟
گفتم:آخ آخ الان میرم....
گفت لازم نکرده. خودش رفت..
بله همچین حواس در به دری دارم من..!!

بدرم تنها کسی است که میتواند به من ثابت کند فرشته ها هم میتانند مرد باشند.

وقتی بچه بودم خیلی فداکار و دلسوز بودم!!!
یادمه وقتی اول ابتدایی بودم از مدرسه بهمون شیر داده بودن منم نخورده بودم رفتم خونه دیدم ماهی ها توی آکواریوم بهم ذل زدن دلم سوخت فکر کردم گرسنه هستن تمام شیرو ریختم تو آکواریوم تا ماهی ها بخورن تازه وقتی فرداش ماهی ها مرده بودن فکر میکردم خوابیدن خیلی سعی کردم از خواب بیدارشون کنم ولی موفق نشدم!!!دی:

استاد اومده برگه تمرین داده , یکی از بچه ها میپرسه استاد حل کنیم ؟
استاد گفت : پـَـــ نــه پـَـــ ببر واسه مامانت سبزی بخر بزارتوش…!

یادش بخیر بچه بودم رفته بودیم بارک یه دفه یه نفر شکل داییمو دیدم فک کردم خودشه. رفتم در گوشش جیغ بنفش کشیدم . فک کنم طرف سکته کرد. بعد تازه فهمیدم داییم نیست.اومدم فرار کنم خوردم زمین شلوارم جر خورد .

به سلامتی اونایی که هم دل دارن،هم معرفت ، اما کسی رو ندارن..

دوستم اومده میگه:دلم گرفته....انگار همه ی درها به روم بسته شدن:((((((
دلداریش میدم:گلم ناراحت نباش...خداگر زحکمت ببندد دری/ز رحمت زند قفل محکمتری:)))
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

خسته ام پینوکیو!!!
آدمها دروغ شاخدار میگویند و بینی بزرگ خود را جراحی پلاستیک میکنند.

آقا یه سوال؟؟؟؟؟؟؟؟
من همیشه به این فک می کنم که این فیل وقتی اب رو با دماغش می خوره...آبه مزه دماغ نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گاهی وقتــــــــا "دلم"می خواد پاشم وسایلمو جمع کنم؛برم دنبال ســــرنوشتم...اینقد برم و برم تا آخرش برسم به سرنوشتم ویه نگا بش بندازم و هیچی نگم برگردم....آره من از کنارچیزای بی ارزش اینطوری رد میشم!

به سلامتی سربازی که تو سالن غذا خوری به فکر عشقشه ولی عشقش تو رستوران با ی مرد دیگه داره غذا میخوره.

رفته بودیم روستای حومه تهران هفته پیش خونه عمویٍ شوهرخالم! عروسی داشتن،آقا منو پسرخاله هام تیپ زده بودیم با پسرعمو شوهرخالم رفتیم روستاشونو نشون بده از بالا پشتٍ بومو درو دیوارم دختر بود که مارو دید میزد مام خندمون گرفته بود تانک!
یه دفعه یه گله گوسفند داش میومد طرفمون من خودمو گشیدم کنار که کثیف نشم، آقا یه بزٍ دماغو عطسه کردش آبٍ دماغش پاشید رو شلوارٍمن! همه زدن زیرٍ خنده! هیچی یکم جلوتر رفتیم یه جا آب جمع شده بود غازا و اردکا داشتن آب تنی میکردن تو آب گل! یه دفعه یه غازٍ 30کیلیویی بال زد بال زد زارت افتاد تو بغلٍ پسرخالم ! یعنی بگم تا رسیدیم خونه دل و رودَمون پاره شد از خنده دروغ نگفتم!
فک و فامیلٍ داریم تو روستا خداییش مثلاً تیپ زده بودیم!!

دقت کردید دقیقا همون رابطه ای که آسمونیه ، بدست زمینی ها متلاشی میشه؟!!