دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

تو یــاهو داشتم چت میکـــردم, یهــویی دیدم بــابــام آن شد! پی ام دادم: سلام گل پسر چه طـــــرف از این عجبـــــا زیاد تو یاهو میبینمت خطریـــــــــــه؟!
بابام: سلام, سیـــاوش 42ساله تجریش! ASL PLZ؟؟
مـــن:O_o , بیخیال مگه مــن نمیدونم شما کی هستی؟!
بابام: 2تا پســـرٍ ناز دارم , خانوممُ خعــلی دوس دارم ! معرفی نمی کنید؟!
مـــن: فدا خودتُ خانومت منم امیـــــر!! همی 5شنبه باهم چت کردیــــم باباجون کمپلت منُ دیلیت کردی!!؟!؟!؟
بابام: عههههه امیــــر تـــویی؟! مــامــانتم! لپ تاپه باباته دارم لیستٍ مسنجــرٍشو چک میکنم؟! آی دیتو عوض کردی؟! چرا به مــن ندادی؟!
من:O_O بلــــه عوض کردم ببخشیــــــــــــــد!!!!!!
طفلی بابام اینو بخونه قیافش دیدنیه؟! نه بابا؟!
مامان آتو دسته امیـــر دادی ندادی؟؟!
مامانٍ کنتــرل نامحسوسه داریــــــــــــم؟!

یکی از تفریحات ناسالم من اینه که نظر یکی رو درباره ی یه چیزی بپرسم و هرچی اون گفت من مخالفشو انجام بدم! :))))) اصن علائم سادیستیک فوران میکنه :D

بعضیا هم هستن که تو تاکسی و مترو خودشون گوشیشونو میارن جلوی صورت آدم و اس ام اس بازی میکنن؟!! آدم تو رودربایسی گیر میکنه والااا :)

یک روز دو تا خالیبند واسه هم خالی می بستند. اولی میگه: ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می گیم جاسم، دو سه بار میگه جاسم.... جاسم.... جاسم.... دومی میگه: این که چیزی نیست، ما یه کوه داریم کنار خونه مون که هر وقت می گیم جاسم، میگه: کدوم جاسم

برروی دریچه ی قلبم نوشتم :ورودممنوع عشق آمدوگفت:من بی سوادم

اقا ما يه معلم زبان داشتيم خيلي وسواسي بود..
يه روز اومد ديدروميز يه ذره كثيفه دوسه تا كاغذ دراوورد گذاشت روميز بعد كيفشو گذاشت رو اون..
آخر جلسه كتاباشو گذاشت تو كيفش يه لحظه رفت سمت در دوقدم اونور تر برگشت ديد كيفش ميخواد بيافته شيرجه زد كيفو بگيره كيفش افتاد هيچ خودشم با كله رفت توصندلي...
ديگه هيچ جوري نتونستيم جلوي خندمونو بگيريم.:-)
براي جلوگير از خنده طوري دستمو گاز گرفتم كه خون اومد...

به خداوکیلی اگه دروغ بگم
پسر خاله مادرم اومده بود خونمون و خیلی باهاش تعارف داشتیم و اونم همینطور!!!
مادرم رفت تو آشپزخونه براشون میوه بیاره یه چیزی گفت در حد تیم ملی ازبکستان که از ایران 6 تا خورد!!!
گفت دختر خاله بیا بشین همین که خودتونو ببینیم برا هفت پشتمون بسه!!!!!!!
من که دیگه داشتم سینه خیز تا آشپزخونه میرفتم از بسکه خندیدمD:

بگذشت و چه گويم كه چه بر من بگذشت/سيلاب محبتم ز دامن بگذشت/دستي به دلم فرو كن اي يار عزيز/تا تير ببيني كه ز جوشن بگذشت

گفتم كه دگر چشم به دلبر نكنم
صوفي شوم و گوش به منكر نكنم
ديدم كه خلاف طبع موزون من است
توبت كردم كه توبه ديگر نكنم

ﮔفت ديــــوانه وار دوســــتت دارم!
چه ســــاده بودم كه نفهميدم به ديــــوانه اعــــتباري نيست...

عاغا مامان من تازه عابر بانک اومده بود رفته بود بانک پول بگیره طرف بهش میگه برو از خود پرداز بگیر مامان مام دربه در تو بانک دنبال اقای خود پرداز خلاصه میره پیش طرف عصبانی که این اقا ی خودپردازکجاست؟ حالا فکر کن وقتی میفهمه که دستگاهه نه ادم ........

دوستت دارم ، رازیست که ، در میان حنجره ام دق میکند وقتی که نیستی....

شده ای مثل تابلوهای ورود ممنوع!
مثل خطوط عابرپیاده
مثل تمام چراغهای قرمز
روزی اما از تو گذشتن را با تمام وجود تجربه میکنم...

اشکهایم که سرازیر میشوند......
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت

الا که دارم براخودم مرور می کنم می بینم که واقعا هرچی درباره ی دهه هشتادیا میگین درسته....خواهرزاده ی دهه هشتادیم رفته مهمونی پسره پونزده شونزده ساله اومده باهاش بازی کنه گفته بامن دوست میشی گفته نه توزشتی دماغت بزرگه...بعد اومده پیش مامانش میگه مامان این پسره خوشگله شوهرم بشه؟یه دیواربتنی داشتید؟!؟!هنوزجواب میده ازدست اینا.....؟؟؟؟؟