دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

سلام بچه ها
بعد دو ماه دوباره برگشتم به جمع باصفا 4جوکیا تا با هم بریم به جنگ دهه هشتادیا
صفاتونو عشقه دهه های 60و70

اومدم پیش خدا....
....آره من....
....بهش میگم من گناهکارم من بدم من خیلی پستم ........................آره خدا گناهکارم به خاطر تموم ضلمایی که کردم به خاطر تموم کثافت کاریهایی که کردم ..
.....پس خدا ببخش چون تو خدایی و من بنده ات....
...ببخش چون اگه تو نبخشی .............
....وباز شاید بخشید....
...اما به من امیدی هست که دیگر نا امیدش نکنم....................

شما یادتون نمیاد اولا مد بود زیر هر مطلب این چیز هارو مینوشتند
مثلا:من)))))))))))
فلانی(((((((((((
فلان وفلانی&&&&&&&&&
بعد دیوار بتنی مد شد (واسه خودکشی)
بعد وان حموم
حالا هم با افق در خدمتتون هستیم

این اولین پستمه
خاطره واسه چند سال پیش که داداشم کوچیک بود این داداش ما بعد از دیدن فیلم (از این فیلم فارسی های خز) توی فیلم دیده بوده طرف عصبانیه با لباس میره زیر دوش اینم یه تصمیم میگیره اونم تصمیم کبرا پیش خودش فکر میکنه که با لباس بره زیر دوش و میره که این تصمیم شگفت انگیزه شو به مرحله اجرا بزاره داداش باهوش ما با یه زیر پیرهن و بلوز یقه اسکی و شلوار گرم کن تشریف میبره زیره دوش آب اولاش همه چیز به خوبی و خوشی پیش میره آما (با لهجه بخونید) یهو میبینه یه چیزی اینجا درست پیش نمیره لباساش داشتن کم کم سنگین میشدن و ایشون به مرحله خفگی دست پیدا میکرده یه کم میمونه میبینه نه دارم به دیاره باقی میرم شروع میکنه گریه کردن و جیغ و داد و مثل چی از کرده خودش پشیمون میشه در این لحظه مامانم مثل سوپر من میره که نجاتش بده حالا مامانم از این ور بکش داداشم از اونور بکش خلاصه این لباسارو در میارن و دادشم از بس زور زده بود شد عین چغندر .....
نتیجه اخلاقی:و این چنین بود که داداشم با دو چشم خویش دید که جو گرفتی همانند گاز گرفتی انسان را به مرحله دیدار با حق تعالی میبرد...
ما بعد از فهمیدن حرکت هوشمندانه داداشم:)
داداشم پس از اجرای نقشه :|
فیلم فارسی خز8{)

عاغا من ده ساله بودم داداشم به مرخصی آمده بود(یعنی سربازبود)موقعی که میخواست حموم بره برای پاچه خواری من هم رفتم که مثلا ماساژش بدم بعدازاینکه روی زمین درازکشید اول کمی بادست وررفتم بعدصابون زدم وباپارفتم روپشتش پامو که گذاشتم روی کتفش دوتاپام لیز خورد باباسن اومدم روسرش دماغش چسبید به کف درعرض ایکی ثانیه ازحموم بیرون پریده تادوروز خونه نیومدم تاآبا ازاسیاب بیفته. (یعنی همچون برادردلسوزم من)

راستي شما هم مث منيد وقتي ميبينيد مطلب يكي ديگه زياد لايك گرفته و مال شما هيچي احساس شكست عشقي ، روحي، رواني ،جسمي و انواع حسادت ميكنيد

"يا حسين"
صبح علی الطلوع گدا بر تو میگذشت
نزدیک ظهر بود که عالیجناب شد

کتاب رو از کتاب خونه گرفتم می بینم صفحه ی اول یکی نوشته:(( من بهتر ازین کتاب تو عمرم ندیدم خیلی توپه))بعد اون یکی برداشته نوشته :((من خوندمش واقعا کتاب مزخرفی بود اگر میخواید بدونید کتاب به درد نخور چیجوریه اینو بخونید))...
خدا وکیلی شما ها دیگه ته نگهداری از اموال بیت المال اید...

کتاب رمان رو از کتاب خونه گرفتم (موضوع عاشق کشی و این حرفا)
زدم صفحه ی آخرش دیدم یه جایی روی اسم یکی از شخصیت های رومان نوشتن همش تقصیر خرکاری های تو بود دیوونه!
من:0o
شخصیت:(((:
دیوونه:))))):
یه همچین آدمای جوگیر با احساسی داریم....

طرف سخنم با دوستان خودمه
همون هایی که بهم میگن توبه به تو نیومده
همون هایی که دم از معرفت میزنند ولی یه ذره بوی معرفت به دماغشون نخورده
آره داداش منم مست میکردم
هر جا دعوا بود یه طرف قضیه من بودم
هرجاکار شری بود منم بودم
ولی............
من مثل شما چشم دنبال دختر نبود
من چشم دنبال خواهر دوستم نبود که باهاش دوست شم بعد.......
آره داداش من مثل شما نبودم ونیستم
الان فکر من شده حرم امام رضا

این فوتوشاپم زودتر تحـــریم کنن , ما بفهــــمیم بعضیــــا چــــه شکلیـــن . . .

یکی از فانتزیام که قبل از مد شدن فانتزی تو 4جک.رو اعصابم بود اینه:
یه روز نتم قطع شه برم کافی نت بشینم پشت سیستم کارمو که کردم پا شم یه دف ببینم این کناری من تو 4جکه!!
بالای صفحشو دید بزنم با چشای ریز شده مثلا خیلی دوره بد یهو ببینم نوشته:...(اسم یکی از برو بچ)خوش آمدی
بعد چشامو تا اونجا که جا داره وا کنم بگم:اِ اِ اِ...تو اینی؟اینم تویی؟(oO)
اونم ابروشو بده بالا بگه:شماااااااا؟
با کلی ذوق بگم:منم اییییمان
بهد اون بگه:اِ اِ اِ...تو اونی؟ اون تویی؟(Oo)
بعد همینجور که بهم نگاه میکنیم ،ببینیم بقیه بچه ها یکی یکی دارن میان تو.
یه افق باز شه(اختصاصی هااا!!)بعد هممون با یه حرکت اسلویشین.محو شیم...دقت کنین با حرکت اسلویشین بلا گرفته نمیدونید چه کیفیتی میده به فانتزی!!!!

دختــر خــالم : امیـــر ؟ تو رو خــدا یه خــواهش ازت دارم ! رد نمیکنی ؟؟
مــن : بگــو... بستــگی داره چی باشــه!
__:میگــماااااا ؟؟
مــن: بگـــواااااا !
__: یه پســر ٍ اومــده خـواستــگاریم, راستــش میخــوام بش جــواب ٍ مثبت بدم! ولــی بنیــامین ازش خــوشش نمیــاد !
مــن: چــرا خــوشش نمیــاد ؟؟
__: نمــی دونم ! تو رو خــدا باهــاش حــرف بزن رو حــرف ٍ تو حــرف نمیــزنه!
مــن: باوشــه... ولــی اونــم داداشتــه بد ٍ تو رو که نمیــخواد؟! تو هنــو 18ســالته! مــوقعیتــای ٍ بهتـــر واست پیــش میــاد شک نکــن بٍت قــول میــدم!
__: (نیــشخند ٍ همــراه با شــرم) ام .. امیـــر!؟
مــن: بلــه؟
__: رو حــرفت میمــونی ؟؟! جــون ٍ خاله؟؟
مــن: کــدوم حــرف ؟؟
__: (شــرمگیــن) خیــل ٍ خــب دیــوونه! فقــط خــواستم بدونی مــن پات میــمونم... ولی توام رو حــرفت باشیــا ؟؟؟ واااای (جیــغ) باورم نمیــشه! امیــر بخدا مـن اون پســر َ رو نمی خــواستم فقط همیــنجوری گفتم باهاش آشنــا شم!!(اَ خجــالت جیــم فنگ شد نذاشــت حــالیش کنــم)
مــن:|
رفتـــم بش گفــتم که منظــورم چی بوده! زد زیــر ٍ گــریه که چــرا با احســاسم بازی کــردی؟؟! "حــلالت نمی کنـــم" الان جواب سلامم نمیـــده!
دختـــرخاله روانـــی ٍ دارم مـــن؟؟ " مــامــان خــانوم نخنـــد "

ای کـاش وقتــی " خـداونـد " در کافـه ی ٍ محشــر بگـوید, چـه داشتــی ... ؟
حسیــن(ع) سـربلـند کند و بگـوید : حسـاب شد مهـمان ٍ مــن ...

دخترﻩ Pmﺩﺍﺩﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺩﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ...؟؟!!
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﮐﭙﯽ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻭ ﮐﺎﺭﺕﻣﻠﯽ..
ﺑﺎ2ﻗﻄﻌﻪ ﻋﮑﺲ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﮐﻦ|: