دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

جوک جدید

  2956

حیف نون با گوسفنداش لج میکنه ، می بردشون زمین چمن مصنوعی !

  2945

عربه بچش تو اتوبوس به دنیا میاد اسمشو میزاره عبدالواحد !!!

  2944

یه اصفهانی به یه اصفهانی دیگه پول قرض میده تو کتاب گینیس ثبت میکنند !

  2943

واسه اصفهانيه مهمون مياد به مهمونش ميگه آقا مرغ هستا بگم تخم کنه

  2942

بچه اصفهانی سر سفره غذا می خورده.باباش با لهجی شیرین اصفهانی بهش میگه باباجون اینقدر غذا بخور که سیر بشی نه اینقدر که خسته بشی

  2941

چندتا تهرونی اومده بودن اصفهون گردش، توی میدون نقش جهان درشکه سوار میشن تا کمی تاب بخورن، اسب درشکه زبون بسته بهش فشار میآدو وسط راه یه صدائی ازش در میرد، تهرونیها هم برا اینکه درشکه چی رو مسخره کنن بلند بلند بهم دیگه میگن به به، بجه ها درشکه های اصفهان هم رادیو داره، پیرمرد درشکه چی خیلی خونسرد سرشو برمیگردونه و میگه: آره آمو (عمو ) ولی فقط موجی تهرونو میگیرد

  2940

غضنفر شهردار مي شه ، صبح زود براي افتتاح پروژه ساختماني مي ره عصر مي شه ... شب مي شه ... ولي خبري ازش نمي شه . نصفه شب خاک آلود و خسته مي ره خونه . زنش مي پرسه : کجا بودي تا اين وقت شب ؟ غضنفر مي گه : والله موقع کلنگ زدن ، مردم تشويقم کردن ، منم يواش يواش بدنم گرم شد و زير زمينش رو کندم ! ! !

  2938

غضنفر رو می خواستن مسیحی کنن میبرنش توی کلیسا چراغارو خاموش می کنن میگن هزار بار باید بگی یا عیسی مسیح و 10 بار کتاب مقدس رو بخونی. خلاصه همه این کارها رو می کنه و میگن آها دیگه اسلام یادش رفتو یه مسیحیه تیر شده الان. همین که چراغارو روشن می کنن غضنفر میگه: الله هم صل االی محمد....

  2937

رکه میگه با خودم عهد کردم دیگه سوتی ندم. میگن از کی؟ میگه: از هر کی

  2935

پنج تا لر باهم قايموشك بازي ميكنند الان ده سال هست كه از چهارتاشون خبري نيست

  2934

آبادانيه نشسته بوده وسط صحرا، داشته فكر ميكرده. بعد يك مدت يك آباداني ديگه مياد، بهش ميگه: ولك برو يكم اونورتر، جا باز شه ماهم بشينم

  2933

به افغانیه میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟می گه: راهنمام گیر کرده

  2932

غضنفر يه پنجاه توماني تقلبي ميسازه لو ميره ميگيرنش... ميگه از كجا فهميدين كار منه؟ ميگن: آخه گاگول كنار در دانشگاه سراسري سمبوسه فروشي كجا بوده؟!؟!؟

  2930

به افغانیه اتوبوس میدن و میگن: ببرش پارک کن.افغانیه هم صندلی های اتوبوس رو میکنه و برمیداره و بجاش درخت میکاره

  2929

افغانیه از تاکسی پیاده شد. به محض اینکه پیاده شد توی پیاده رو اصغر پسر خاله اش رو دید، در حالی که داشت با اصغر دست می داد، پول رو به طرف راننده تاکسی گرفت و گفت: دو نفرمون رو حساب کن