دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  43278

هفته پیش بچه ها با خودشون لیزر و موبایل مدرسه آورده بودن ..{از اون لیزر توپا} و من لیزرو برداشتم سر کلاس هی می نداختم رو نوک دماغ این دبیرها .......بعد از چند دقیقه و کلی خنده ... دبیرمون تبلتشو وآیفونشو در اوورد و هی راه رفت منم باز کرمم ریخت لیزر انداختم خورد تو چشمش یک دفعه جیغ کشید وداد زد آآآآآآآآآی ووووو تبلتش و آیفونش از دستش افتاد هر دوتاش پکیدن بعد از چند لحظه داد زد زیر گریه و گفت نه نه نه ........................... خب می گین چی کار کنم ........ولی خدایش خیلی باحال بود کم مونده بود زنگ بزه به پلیس

  43275

کارمند بانکم! طرف اومده پای باجه چک نقد کنه یه نگاهی به چکش انداختم میبینم پنج شیش بار جر خورده بعد با نوار چسب چسبوندنش. چک و برگردوندم میبینم صاحب حساب اینجوری پشت نویسی کرده: "مبلغ چک بیست میلیون ریال صحیح است و پارگی از طرف اینجانب میباشد!!!! "

  43270

من نمیدونم چه رازی در مرتب کردن تختخواب وجود داره که من ازش بی خبرم...تا مرتبش میکنم ،احساس میکنم 1000 ساله نخوابیدم..!!!
شما هم اینجوری هستید یا فقط ...؟! ;)

  43265

بچه های کلاس ما ، خیلی سوتی میدن. یکی دیگه اش رو مینویسم:
سر کلاس ادبیات نشسته بودیم، درس هم در مورد افعال امر و نهی بود،قرار بود هر کلمه ای که معلم میگه به 6 صورت فعل امر و نهی تبدیل کنیم. نوبت به یکی از بچه ها رسید، معلم گفت: فعل « آهی کشید» رو صرف کن.
پسره بعد چند لحظه با صدای بلند گفت: آآآآآآآآآآآآآآآه
دقیقا آه رو همین قدر کشید. خود معلم ادبیات تا چند دقیقه داشت میخندید.

  43255

یکی از دردناک ترین لحظات زندگیم وقتی بود که سر جلسه کنکور بعد از کلی حساب کتاب به گزینه مورد نظر می رسیدم بعد یهو می دیدم 7 تا سوال قبلی رو هم همین گزینه زدم. واقعا اشک تو چشام جمع می شد

  43247

داداشم کلا بد میخنده! نه اینکه بد بخنده ها، نافرم میخنده، یهو میترکه.
یه بار تو یه جمعی نشسته بودیم دیدم همه ساکتن و دارن اینجوری (0.0) به هم نگاه میکنن. گفتم یه چیزی بگم بخندیم. یهو تو سکوت گفتم راستی یه جوکی یکی از دوستام برام فرستاده بذارین بگم یه خورده یخ جمع آب شه. خلاصه جوکو خوندم. انصافا هم جوک خیلی باحالی بود. ولی فکر کنم برا اینکه منو ضایع کنن هیچکدومشون نخندیدن! بعد من رومو سمت داداشم کردم دیدم قرمز قرمزه و چشاش اینطوریه:
(~'~).(~'~)
(اونا اشکه زیر مردمکاش!!!) آقا این چنان پپپــــــــــخخخخ کرد و ترکید که یکی از بچه های کوچیک تو بغل مامانش گریش گرفت. بعد از صدای انفجار یه نگاه بهش انداختیم که ببینیم سالمه یا نه! دیدیم مثل ابر بهار داره اشک میریزه (البته از خنده) قرمزیش کمتر شده بود و داشت میخندید با یه همچین صدایی پپپپپپپپپپپپووووففففف هــــــاررررر هــــــــــــــــــــــــارررر هــــــاررررر هار هــــــــــارررررررر... کل شیرینیایی که داشت میخورد از تو دهنش ریخته بود بیرون توی استکان چاییش و رو فرش. آها یادم رفت بگم. از اونجایی که زمستون بود و سرماخورده هم بود، محتویات دماغش هم به اندازه ی یه کف دست ریخت رو فرش. حالا همه داشتن از خنده ی داداشم میخندیدن. دوتا از دخترای فامیل هم که از مشاهده ی اون محتویات سبز شل رو فرش حالشون بهم خورد بالا آوردن رو فرش. یکی از پسرا هم با مشاهده ی اون فرش به گند کشیده شده بالا آوردن. عموم قرمز شد و با دست جلو دهنشو گرفت و رفت تو دستشویی، بعد یه صدایی اومد اینطوری عـــــٌــعععع (فکر کنم اونم بالا آورد!) اصن یه وضی شد. اتاق بوی طویله گرفته بود.
بعد از اون شب، تا یه ماه هیچکدوم از فامیلا رومون نمیشد تو چش هم نگاه کنیم.
خخخخخخخخخخخ :)

  43227

یه خواهر زاده دارم دهه نودیه.هنوز دو سالش نشده
دست باباشو میگیره میبره تا خواهرشو دعوا کنه.بعد خودش رو مبل میشینه تماشا میکنه و میخنده
اینا بزرگ بشن چه هیولایی میشن

  43223

عروسی پسر عموم بود یکی از پسرا دومادو بلند کرد رو شونه هاش و میرقصید، یه ده دقیقه ای که رقصیدن اومد یجوری بذاردش زمین که هیجان داشته باشه یهو خم شد که این بپرو از رو شونش دوماد سر خورد کف زمین رو زمینم قالی پهن بود نتونست خودشو جمع کنه سر خورد یه متر رو زمین اسکی کرد
یعنی آدم تو سازمان ملل ضایع بشه ولی تو عروسیش کتلت نشه
:دی

  43222

یه خواهر زاده دارم(فکر کنم فهمیدید دهه هشتادیه) شهرستانن.یه هفته اومده بود خونمون
روز اول : دایی میشه برم اتاقت بازی کنم
روز دوم : جای کتابای من تمام عروسکاش رو چید
:روز هفتم : دایی اتاق من رو بهم نریزی ها.من دفعه بعد که اومدم نیگاه میکنم که بهم نریخته باشی

  43208

چن وقت پیش گوشیم زنگ خورد. طرفی که نمیشناختمش پرسید: م م منزل. پریدم توی حرفش گفتم اشتباه گرفتید. حول پرسید: اشتباه گرفتم؟ گفتم آره. قط کردم. نمیدونم کی بود دیگه هم نزنگید! آخه من که منزل نبودم!

  43207

یه امتحان سه واحدی رو از شب تا صب خوندم درسشم خیلی خفن بود. اطمینان داشتم بیست میشم. ساعت 10 رفتم سر جلسه دیدم همه دارن برمیگردن! آخه ساعت 8 امتحانش بود. من که صفر شدم. ولی هرچی خوندم حرومشون.کوفتشون بشه! .... خوشحالی؟! اصن نمیخام لایک بزنی. من الان اعصابم داغونه میفهمی؟!!!!...

  43190

بابام ی مدت پیش میخواس بره پا بوسه امام رضا(ع)
گف اگه حرفه خاصی داری بگو تا برم رو ب حرم ب آقا بگم
منم گفتم:سلامتی همه دوستای 4جک عززززیییییزززززممممممممممم
خو الان ب من میگن ی دوسته خوب :-)
بزززززززززززنننننننننن لایکوووووووووووووووو

  43184

یه چن سال پیش بود میخاسیم بریم مسفرت بابام برگشته به مامانم میگه پتو یک بار مصرف برداشتی؟؟!!!
دیگه خعلی خودمو نگهداشتم نزنم زیرخنده یک بار مصرف کجا و مسافرتی کجا!!! :دی

  43180

يه سال تابستون رفتم كلاس شنا ولي عمرا بدون عينك نميتونستم برم تو آب
مربيه بعد چند جلسه ما رو برد 4متري كه شيرجه بزنيم
نوبت من كه شد همين كه پريدم تو هوا بودم فهميدم كه أييي واييي من كه عينك نزدم رو چشام چجوري شنا كنمممم؟؟؟؟
سريع همون بالا عينكو از رو سرم گذاشتم رو چشام :)))
هيچي ديگه اگه مربيه نجاتم نداده بود تو افق استخر محو ميشدم....

  43177

عاقا چشتون روز بد نبینه اینی که دارم میگم کاملا واقعیه.
یه بار دو سه تا از فک و فامیلا یه دفعه یکی پس از دیگری اومدن خونمون از شانس بدمون.خونه شده بود طویله بزرگان مجلس فقط ضر میزدن بچه ها عین اژدها خونه رو به گند کشیدن خلاصه مامانم(دهه 40/) که خیلی روم حساسه و البته یکی یه دونم رفت سراغ جا دندونم(یه ظرف آب کوچولو که دندون مصنوعیمو توش میزارم خب چتونه تصادف کردم قبلا)خلاصه مامان دید که دندون نیستش داد زد مهدی دندونت کجاست(تو اون جمعیت)!!!!!!
همه فک و فامیلا:(0.o)
بچه های فامیللللل:ه ه ه هه هههه ههه آقا روووو.
من از خجالت آب شده بودم خلاصه فامیلا تا 3 ماه چپ چپ نیگا میکردن و ه ه هههه.
مامانه که ما داریــــــــــــــم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ای خدا این مامانو از ما نگیر.