دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  62811

یکی از بازیای من وارتمیس(دخترم)....
.....خر بازی....همون الاغ بازی....
فک کن یه دختر چاق توپول موپول کولم سوار شده....
ارتمیس:بولو خل من...
من:ارتمیس!!!مامان خره؟؟؟
ارتمیس:نه مامی...تو نازی...بولو خل ناز من...
من:عر...عر...بطور وحشتناک....
ارتمیس در حالی که هول کرده:الوم باش خل من...الوم باش دیگه...
من:عر...عر....بطور وحشتناک تر...
ارتمیس میپره پایین میره...
من :اخی راحت شدم...
ارتمیس برمیگرده....بدو بدو...یهو4تا پفک میتپونه دهنم...
بخول خل من وقت گذاس...
من :دارم مث خر ملچ ملوچ میکنم...
ارتمیس:دست به گوشم میزنه...اخی کوشولو قوشات چه نلمه..
من: ارتمیس وقت خوابه ...
ارتمیس:از دستم در میره ه ه ه ه ه ه ه....
خدایا همه دلخوشیمه...

  62805

*****
دهه شصتی ها سگا رو خوب یادشونه
یه سگا مال یکی از رفقا بود گرفتیم اوردیمش خونه تا باهاش بازی کنیم
یه بازی داشت اسمش شینوبی 1 بود
خیلی حال میکردم با این بازی چون رمز نمیخورد کسی تمومش نکرده بود
اقا ما شروع کردیم بازی کردن یه هفت هشت ساعتی طول کشید و غول یکی مونده به اخرش بود یهو این سگاهه ترکید چشام از سرم در اومده بود هنگیده بودم
انقدر که دلم برا بازی میسوخت برا خود سگا نمیسوخت
از تو کما که درومدم فهمیدم که تو چه وضعیتیم باید یه سگا برا رفیقم میخریدم
هیچی دیگه دوهفته رفتم تو یه چوب بری کار کردم تا پولشو دراوردم
زندگی سخته هـــــــــــــــــــــی دل غافل

  62797

تو تاکسی جلو نشسته بودم یهو یکی زارپ از پشت کوبید تو سرم برگشتم با تعجب میبینم یه گوذزیلاس مامانش میخنده میگه بچس دیگه یه سری تکون میدم برمیگردم دوباره میزنه تو سرم بعدشم عینه هیولا میخنده مامانه هم هی میگف بچس
بچه نیس که گودزیلاس خو جلوشو بگیر
هنوز سردرد دارم
شانس آوردم ضربه مغزی نشدم چه دسه سنگینیم داش لامصب

  62783

امروز با برو بچ رفتیم پارک هوا ابری بود زمین خیس من اومدم از پله بیام پایین پام سر میخوره با مخ میام عین حلوا پخشه زمین میشم دوستام از خنده شل شدن ولی خدا شاهده یه لحظه اومد تو سرم سوژه 4جوکم جور شد
ینی اعتیاد تا این حد عایا؟

  62777

دیروز با بابام جرو بحثم شد دو تا سیگار گرفتم (سیگاری نیستم فقط موقعی که سگ میشم میکشم) رفتم خارج شهر فندک ماشینو زدم یهو عین فشنگ در رفت از جاش خلاصه با بدبختی سیگارو روشنم کردم درارو قفل کردم اومدم پایین یه کام سنگین گرفتم اوففففففففف چه حالییییی یهو یه ماشینه بوف زد برگشتم دیدم سه تا ماشین از فامیلامون با هم اومدن تفریح هیچی دیگه سلام و احوال پرسی که میکردم عین اگزوز خاور دود میومد بیرون از دهنم
یعنی اگه بنزین تموم میکردم 20 سال دیگه هم هیچ آشنایی تو اون جاده پیدا نمیشد
آخه اینم شانسه من دارممممممممم؟؟؟؟؟؟

  62775

آورده اند که:
روزی از روزها که حکیم سخنور مهدی F16از تمرین برمیگشتی گودزیلایی بدیدی که در حال فروکردن سیخ و آهنربا به درون صندوق صدقه بودی.استاد به گودزیلا بگفتی که چکار میکنندی ای گودزیلا؟گودزیلا نیز سبک در پاسخش همی فرمود:یا حکیم در حال دزدیدن مقداری دینار میباشم!حکیم تعجب بکردی و بپرسید:چرا این کار را میکنی مگر پدر و مادرت به تو دینار نمیدهند؟گودزیلا نیز بفرمود:آری میدهند اما میخواهم برای مخاطب خاصم یک عدد گوشی تهیه کنم!!!!!!!!!!!
حکیم در پاسخش سرافکنده بشدی و در افق دور دست ناپدید شدندی!
گفته ها حاکی بر این است که حکیم تا سن 11سالگی نمیدانسته که زن بوه یا مرد!

  62764

********************(!!!)علامت اختصاصی abas_m223
یــه بـار هــم 5,6 سـالــه بـودم رفـتـه بـودم قـصـابـی دم عـیـد بـود وخـیـلـی هـم شـلـوغ!!! قـصـابـه هـم گـوشـت هـر کـی آمـاده مـیـشد ایـنـجـوری صـداش مــیــزد:گــوسـالـه کــی بـود؟؟؟ گــوسـفـنـد بـیـا ایــنــجـا ....
خـلاصـه نـوبـت مـن شـد, سـاتـورِش رو آورد بـالا گـفـت: تـو گــوســفـنـدی؟؟؟
مــنـم تـرسـیـدم زدم زیــر گـریـه گـفـتـم نــه عـــمــو بـــه خـــدا مــن گــــاوم.(مـلـت هـلـیـکـوپـتـری زدن کـف مـغـازه)
قـصـابـه هــم بـا اون سـیـبـیـلاش گـفـت گـاو نـداریم, ایـنـجـا هــمـه گـوسـفـنـد یــا گــوسـالـه مـیـخـورن!!!
مـنـم بـرگـشـتـم رو بـه مـردم بـا هـق هـق گـفـتـم تـو رو خــدا مـنـو نـخـوریـن من گــاوم,بـریـد بابامُ بـخـوریـن!!!^_^
(اون مـوقـع مـامـانـم تـو دعـوا بـه بـابـام گـفـت گـوسـفـنـد)
نکته: بـچـه هـاتـون رو نـفـرسـتـیـن قـصـابـی و جـلوشـون بــه هـمدیگـه توهـیـن نـکـنـیـد ^_^

  62742

پارسال تو ايام محرم نشسته بودم تو خونه بابامم خوابيده بود صداي خروپفش داشت رو اعصابم را ه ميرفت.منم كرمم گرفت طبل رو اوردم پايين رفتم دهنمو گذاشتم رو پلاستيكش كه صدا اكو بده گفتم:اي پدر.بابا بابا.
ديدم نه باز بيدار نشد رفتم دسته طبل رو برداشتم ومحكم زدمو
ببببببببببببببببببببببووووووووووووووووووومممممممممممممممممممممممممم
باز بيدار نشد چند بار تكرار كردم ولي بازم بيدار نشد!
.
ا

  62735

آورده اند که:
حکیم سخنور مهدیF16از سیزده بدر بر بگشتی...........خانواده و اقوام ایشان در پراید به سر بردی (به قدری ثروتمند بودندی) اما خودحکیم سوار بر عقب کامیون بودی و نگهبان وسایل.........حکیم بشدت احساس مستراح بکردی(همان که هر جا راحت بودی)ایشان دگر راهی جز تسلیم شدن نداشتندی اما فکری بسرش بزدی..........ایشان در همان حال از در عقب کامیون که باز بودی چشمانش بستندی و مستراح بکردی...........اما باد بشدت به سمت مخالف بوزیدی و حکیم احساس کردی که صورتش خیس بشدی
عایا شما نیز همان فکر حکیم بکردی؟

  62722

سر کلاس بودیم استاد داشت حاضر غایب میکرد یکی از بچه ها خوابیده بود تا استاد اسمشو خوند واسه حاضر غایبی یهو پرید گفت استاد به خداما خواب نبودیم.
ما یه همچین دوستای دل پاکی داریم ک به گناهشون اعتراف میکنن
نتیجه اخلاقی سر کلاس بعد از حاضر غایبی بخوابید

  62715

اگر iphone 5 هم داشته باشي كسي نميپرسه موبايلت چيه؟
اما اگه يه روز گوشيتو نداشته باشي ميبيني جلوت حتي مرده ها هم دارن با موبايل بازي ميكنن!
.
.
.
فقط من اين جوريم يا شما هم اينجوري هستيد؟
.
.
اگه مثل مني بزن اون لايكو

  62712

تنها چيزي كه از دوران "دبيرستان‏"‏ به ياد دارم؛ دكوراسيون دفتر مدرسه مون و صفحه تلويزيون گيم نت سر كوچه است...‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏
البته خاطرات زيادي هم از ديوار مدرسه دارم...

  62696

رفتم نزري بدم.زنگ درو زدم ازتوايفون جواب داده :((بععععععععععععععععله؟))
-ببخشيد يه لحظه بيايين دم در
-واس چي؟
-يه كاري دارم
-برو من پول ندارم خداروزيتو جاي ديگه حواله كنه!
.
.
همسايه بافرهنگه داريم؟اصلا داريم؟
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ توفففففففففففففففففففففففففف

  62689

شب تا صبح رفته یه جا dota allstarبازی کنیم 6نفر رفته بودیم مجبور شدیم یه دست یه دست جاهامونو عوض کنیم پوریا هی بازی رو خراب میکرد هیچ جوره هم بلند نمیشد میگفت ماشین اوردم بلند نمیشم
منم سوئیچ ماشینشو پیچیدم به علی گفتم به پوریا بگو سوئیچو بده من برم یه چرت بزنم
علی اینو گفت
پوریا گفت بیا دست تو جیبش پیدا نکرد کل جیباشو گشت پیدا نگرد ما رو هم به صف کرد گشت پیدا نکرد(در یه کیسو باز کرده بودم گذاشته بودم اونجا )دیگه بلند شد اصاطا بگرده ما تیم خودمون نشستیم تا صبح بازی کردیم

  62688

5تایی رفتیم مسافرت یه اتاق گرفتیم 2تا تخت داره
احمد وعلی رو تخت خوابیدن ما هم به صورت عمود پااین تخت خوابیدیم
ساعت 3بود یهو دیدم یه چیزی افتاد رو پام .دیدم علی از تخت افتاده رو پای منو حسین .
حسینم بیدار شده داره منو نگاه میکنه یه لبخند شیطنت آمیزی به هم زدیم پامونو کشیدیم عقب نفری یه لگد زدیم بهش سر خورد رفت زیر تخت یه صدای آخخخخخخ بدی داد ولی بیدار نشد .
صبح پاشده صورتش خونیه اومده بلند شه سرش خورد به تخت
اومده پیش ما میگه من چه جوری رفتم زیر تخت؟
احمد و پوریا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من: شاید احمد هولت داده تو خواب
علی:احمد میتونه منو بندازه پایین نمیتونه بزاره زیر تخت
حالا من و حسین از خنده داریم میترکیدیم
هنوز عذاب وجدان دارم بخاطر لگدی که زدم تو صورتش ولی شب بعد اونم جبران کرد