دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  68011

من موندم که چرا مامان بابام قبول نمیکنن که من میتونم جلوی تلویزیون درس بخونم!!!

  67994

یه مخاطب خاص دارم کلا کرم های انقلابی تو وجودش زیاد هستن،خودش اس میده وقتی جوابشو میدم نیم ساعت بعد جواب میده میگه ببخشید خونه عمم هستم بعدا اس "بده"؟!

  67991

******RayMond*******
امروز با بابام نشسته بوديم باقالي پوست مي كنديم . باقالي هاش خيلي خوب بود بابام بهم گفت برو يه 10 20 كيلو ديگه بخر من هم گفتم ولمون كن كي حال داره بره بيرون اونم گفت اگه ولت كنم كه ميري علفارو مي خوري!!!
من ؟؟؟
بابا و مامانم DDD
علفا ###
گاو/@/

  67983

یعنی من هم گودزیلا تکامل یافته بودم عایا؟
تعریف میکردن وقتی کوچول بودم خعلی شیطون بودم . یه روز که همه فامیل جمع بودن منو چندتا بچه های فامیل رفتیم بازی. مثه این که اینقد اون بچه ها رو اذیت کردم که منو تو یه دیگ قایم کردن !! کل فامیل دنبالم گشتن ( دلتون بسوزه بهم توجه کردن !) ! بچه ها هم که نامردی نکردن نگفتن من کجام!! یادش بخیر اون موقع ها پسته ارزون بود! لایک=چه ربطی به پسته داره؟؟ :0

  67976

همين الان دارم از بازداشتگاه ميام . جريانش اينه كه تو خيابون داشتم پسته ميخوردم و پوست پسته ها رو مينداختم دور (0_*) پليس هم بهم شك كرده , خب حق داره تو اين دوران كي پوست پسته رو دور ميريزه , ازم پرسيدن پولشو از كجا آوردي به تيپت نمياد حالا هم با زامن آذاد شدم ,, فعلا من برم پوست پسته هارو جمع كنم تا بعد .....

  67962

قانون احتمالات میگه اگه بین 2 تا گزینه شک کردی،
از روی شانس هم که شده یکیشو بزن!!!
اما قانون شانس من میگه من بین 2 تا گزینه هرچقدر هم که با اطمینان پاسخ بدم بازم غلط درمیاد و هرجا شک کنم بگم به جهنم و از خیرش بگذرم و نزنم درسته!!!
بنده به عنوان کسی که دیپلم ریاضیشو با معدل بالا گرفته اعلام میکنم:
قانون احتمالات غلط کرده حرف مفت میزنه کصافططططططططططط

  67956

بابای من وقتــــی:
تلویزیون برنامۀ جالبی نداشته باشه!
تعمیرکار خونه میشه :|

  67887

تو اتاقم نشسته بودم …صدای بابام از تو هال میومد.. داشت با صدای بلند این شعرو همراه پنگول(گربه برنامه رنگین کمان)میخوند: گفت به گلا دست نزنید..نه نه نه نمیزنیم…شاخه هاشون و نکنیم…نه نه نه نمیکنیم …

  67882

دقت كردين بعضيا جنبه تعارف ندارن!!!
ميوه پوست كندم تعارف ميكنم ميگم بخور ميگه نميخورم بعد از كلي اصرار ميگم خوب نخور ميگه خوب حالا يه ذره ميخورم! خو حتما بايد خودتو ضايع كني همون اول كه بهت تعارف ميشه محترمانه بردار ديگه!!!

  67876

یادمه وقتی 6 ساله بودم یه شب خونه پسر خالم اینا خوابیدم. پسر خالم سه سال ازم بزرگ تره. اقا نصفِ شبی از خواب بیدار شدم. دسشوییم گرفته بود. منم که ترسو... میترسیدم تنهایی برم دستشویی.
اوف... یک فکرِ بِکر به ذهنم رسید. رفتم گوشه تشکِ پسرخالم جیش کردم. بعدشم خوابیدم.
فرداش خالم انقدر پسر خالمو زد که نگو.
اخ که چقدر تو کودکیم دوست داشتنی بودم من.

  67870

بابا دوستم 2روزه 2تا گوشاش شدیدگرفته ...برگشت به من میگه که 2روزه که خوبامو بی صدا میبینم...!!!

  67847

عاقا یه مدت بود یه شماره نا آشنا هی تک می زد و اس میداد که با من دوست میشی و از این حرفا مام گوشیمونو دادیم به بابامون زنگ زد بش یه دختره گوشی رو برداشت بابام گف کاری داشتی زنگ زدی ؟ دختره هم بدبخت ترسیده بود گف نه چی کارت داشتم ؟ خلاصه بابامم قطع کرد
مامانم گف آخی دنبال دوس پسر میگشته
بابام : پس چرا به من گف کاری باهات ندارم ؟
من : :|
مامانم : O_O
بابام : : [
هیچی دیگه 4 ساعت داشتیم باش چونه می زدیم صدای پسر 18 ساله با پیرمرد 55 ساله تو یه مایه نیستن !

  67831

عاغا بچه که بودم یادمه یه روز واسه همسایمون مهمون اومده بودن حالا بچه های مهموناشون با خودشون دوچرخه هاشونم آورده بودن ..اونم چه دوچرخه هایی؛همشونم حرفه ای و با کلاس...منم که دیدم اینا دارن دوچرخه سواری میکنن واسه اینکه خودمو نشون بدم که بله منم هستم رفتم از تو انباری دوچرخه ی داغونم و برداشتم و داداش کوچیکمم پشت سرم سوار کردم ورکاب زنان در حالی که صدای دوچرخه گوشامو کر کرده بود پیش به سوی میدان.........حالا اونا همه تو یه ردیف مرتب واستاده بودن میخواستن مسابقه بدن شمارش1.2.3 یهو بنده با دوچرخهی محترمه وارد صحنه شدیم...بقیه شو دیگه خودتون تصور کنین...
قیافه ی اونا:O
من:(((((((
داداشم:))))))

  67830

عید خونه پدربزرگم اینا نوه ها بازی میکردیم"دو نصفه شب.داداشم که همیشه میبرد بالاخره باخت.اونم گذاشت به حساب خستگی و گفت:گلبول های قرمز مغزم دیگه نارنجی شدن.منم خیلی محترمانه گفتم:اومدن اشغالا رو جمع کنن.حالا بیا ساکت باش بقیه بیدار نشن.مگه میشه؟!!!

  67815

بازم فضولییی!!!
عاقا من و بابام نشسته بودیم میخواستم بفهمم آقام در چه حد از مادرم میترسه؟؟!!بهش گفتمم بابا میخوای یارانت 2برابر بشه؟؟؟گفت آره چرا که نه،گفت محمد باز چکارمیخوای کنی؟؟تو رو خدا فقط شر به پا نکن؛بهش گفتم من کجا شرکجا؟گفت هنوز قضیه چراغ و پنکه یادم نرفته!خلاصه بهش گفتم ی زن دیگه بگیر یارانت دو برابر میشه!!گفت فکر خوبیه ولی.. بهش گفم بابا با من خودم درستش میکنم،یهو قیافه آقام ی طوری شد!بهش گفتم چی شد؟؟گفت نه محمد من به مادرت خیانت نمیکنم،بهش گفتم بابا زن زلیل نباش،عاقا چشمتون روز بد نبینه،ی دستی محکم خورد پسه گردنم با سر رفتم تو زمین!وای رییس خونه (مامانم)بود!گفت پسره ی چشم سفید به بابات چی داری میگی؟بهش گفتم خواستم امتحانش کنم؛گفت اگه بابات فکرشو هم کنه گردنشو میشکنم!(شانس اوردم گردنم نشکست):D