اقا ما چند شب پیش بیمارستان شیفت بودیم(داشنجوی سال6 پزشکیم بعله اینطوریاس)یه گودزیلا که چه عرض کنم یه توله دایناسور آوردن گذاشتن جلوی ما گفتن سرما خورده.
حالا من موقعه ماینه هی میگم عمو دهنتو باز کن عمو لباستو بده بالا عمو...با لبخند.اومد نسخه بنویسم یهو گودزیلا گفت:هوی آمپول ننویسی ها.
من:0_o
تو دلم گفتم به من میگی هوی یه پدر ازت دربیارم وایسا.دوتا پینیسیلین واسش نوشتم یه آمپول تقویتی روغنی(از اینا که بزنی به بروسلی هم قووووداااش در میاد)نوشتم براش و سپردم تقویتی و یکی از پینیسیلینا رو همین الان باش بزنن.
به زور بردنش تو اتاق و اون تو هی عر زد و داد و هوار وقتی اومد بیرون یه چشمک بهش زدم یهو گفت:عوضی از این بیمارستان میای بیرون دیگه...میبینمت:(
من:0_Oیا ابلفضل
هیچی دیگه هنوز تو بیمارستانم میترسم برم بیرون:||
خاطرات خنده دار
بیست و چهار ساعته نخوابیدم الانم خوابم نمیاد، قشنگ مشخصه سلول های مغز به هم گفتن بذارید ببینیم اگه ما بهش نگیم انقد شعور داره بخوابه یا نه
یادمه یه بار سه سالمه بودمو توی ماه رمضون بودیم تقریبا نیم ساعت مونده بود تا اذان مغرب بگه بابام زولبیا بامیه به دست اومد خونه منم با خوشحالی به مامانم گفتم مامان بامیه میخوام .مامانم گفت بزار اذان بگه باهم بخوریم
اما من کم نیاوردم و دوباره گفتم بامیه میخوام دوباره مامانم گفت بعد اذان باهم میخوریم اینبار بلندتر داد زدم: مـــن بــامــیــه مـــیـــخـــوام :(((
مامانمم عصبانی شد منو خوابوند رو زمین و یه کیلو بامیه رو به زور به خوردم داد
تا صد گرم اولش که خیلی خوب بود اما بقیه رو به زور خوردم از همون موقع دیگه از بامیه متنفر شدم هنوزم بدم میاد وقتی اسمش میاد حالم به هم میخوره چه برسه وقتی که بوش بیاد یا ببینمش!
لایک:خاک بر اون سرت
لایک:واقعا که
لایک:عجب مامان عصبی داری!
ما دوشنبه ها ورزش داشتیم،بعد ورزش دو تا زنگ با خانم راد داشتیم یه خانم خیلی باحال و پایه،میذاشت بریم بالای سکو اهنگ بخونیم،بعد من و یه 5،6نفر رفتیم بالا اهنگ پلنگ زد بازی رو بخونیم،حالا دیدین که زد بازی چقدر بی ادبه،منم یه زمانی کل شعر رو حفظ کرده بودم نمی فهمیدم چی میگه ولی،حالا داشتم میخوندم(وای وای چه پلنگی موهایلایت چشم چه رنگی بای بای به چپم نی)بعد دیدم بقیه هم که قرار بود با من بخونم ساکتن دارن منو نگاه میکنن،بعد فهمیدم چه زری زدم از همونجا رفتم ته کلاس محو شدم
اقا ماه رمضون پارسال بود من شب خوابم نمیبرد. همین جوری تو جا هی دنده عوض میکردم و جون میدادم. خلاصه خسته شدم گفتم بزار یه وری با گوشی برم بلکه چشمام خسته بشه بخوابم. گوشی راکه برداشتم دیدم ساعت3.50. ⊙︿⊙
یکم فک کردم مگه ساعت چهار و ربع اذان نیس. دیدم واای مامانم خواب مونده. اقا مثه بز کوهی یورتمه رفتم تو اتاق مامان و بابا. دیدم اینا خواب خوابن من موندم خدایا چیجوری صداشون کنم.
اول گفتم بابا. دیدم جواب نمیده. گفتم بااابااا.-_-. رفتم سراغ مامان. گفتم مامان. -_-دوباره گفتم مامان. -_-
یه دست کوچولو دقت کنین یه دست خیلی خیلی کوچولو به دست مامانم زدم اقا مامانم بیدار شد نمیدونم چرا اینجوری کرد بعد از اینکه کلی از شدت ترس لرزید یه جیغ بنفش زد O_o بابامم که از صدای مامانم بیدار شد اصن نگا نکرد چه خبره فقط دید یکی اونجا وایساده چنان زد تو گوشه من که مغزم تو جمجمم دو دور زد.+_++_++_+
بعداز اینکه یکم هوشیار شدن گفتن کدوم گوری بودی که زودتر نیمدی صدامون کنی؟
من-_-
باباˇ▂ˇ
سازمان حمایت از کودکان بی سرپرست←_←
من فقط مامان بابای اصلیما میخوام. باورکنین چیزه زیادی نیس
همیشه برام سوال بود چرا شامپو بدن زنونه مردونه داره؟!/:
یه بار تصمیم گرفتم شامپو بدن بابامو استفاده کنم بفهمم فرقش با مال خودم چیه..
و بالاخره فهمیدم!لعنتی جووون دادم ولی درش بسته نمیشد..آخرش دادم همون بابام واسم بستش /:
لایک:ماهم نمیدونستیم خوب شد گفتی!
لایک:خاک تو سرت عرضه وا کردن همینم نداری
لایک:منم نتونستم درشو وا کنم (:
به درجه ای از عرفان رسیدم ک هرکس بخاد دیگریو ب نظم دعوت کنه منو مثال میزنه... چطوری؟
عرض میکنم خدمتتون ^_^
تو سالن دارم میرم سر صف ناظممون داره با یه دختره سر اینکه چرا دیر اومده دعوا میکنه حالا وسط دعوا منو میبینه : ببین فلانی...نگاه کن حتی نگینم زود تر از تو اومده مدرسه.. خجالت بکش :|
ی روز دیگه ی دختره دیگه داشت از درخت مدرسمون بالا میرف باز ناظم محترمه برگشته میگه: فلاااااانی بیا پایین ببینم حتی نگینم از اون درخت بالا نمیره ک تو رفتی :|
پریروزم یکی ا بچه ها کارت ورود ب جلسه امتحانشو نیورده بود. بدو بدو اومده سمت من: نگین کارت ورود ب جلستو اوردی؟
من: آره چطور مگه؟
اون: وااای خدا نگینم حتی کارتشو اورده :|
این ماجرا فقط ب مدرسه ختم نمیشه...
مامانم خطاب ب خواهرم: این لباسات چرا پخش و پلان تو اتاق؟ ببییین حتی نگینم لباساشو زده رو چوب لباسیی :|
بی انظباتم خودتونین...
من فقط یکم جوم هنریه :)
آغا مایه بار باخانوادا گل رفتیم مسافرت
رفتیم ما بچه ها من و دخترخاله هام (دوقلو ان=-O)و اون دخترخالم وپسرخالم ماهم ازاونجایی که خیلی آدما خنگی هستیم پنج نفری رفتیم روکوه به جان مادرم ازارتفاع وحشت دارم خلاصه من و پسرخالم و دخترخالم جلو بودیم دوقلو ها پشت سرمون منم که خعلی گرخیده بودم دخمل خالم (خودمم دخترما)که ازم کوچیکتره گرفته بودم وگفتم من اگه بیفتم چی میشه پسرخالم گفت پق میشی یکی گمتر میشه حال میکنیم منم گفتم تویکی روباخودم میبرم داشتیم برمیگشتیم دخترخالم یکی ازدوقلوها از روسراشیبی منو حول داد شترق با پوزه رفتن من همانا جیغ زدن اون دختر خالن که بغلش کرده بودم با یاابرفرض گفتن پسرخالم و تو دهنی خوردن دختر خالم که حولم داده بود همانا آخ گریستم گریستگ گریستم تا جونم دراومد ولی خدایی ازاون روز ترسم از ارتفاع بیشتر شده
عـــــــــــــــــآقــــــــــــــــآ مــــــــــن وقتی میشینم پای کامپیوتر یه کشش خاصی به gta پیدا میکنم o_o
یعنی تا بازی نکنم بلند نمیشم.هر 10 ثانیه هم با خودم این جمله رو تکرار میکنم:من باید ماموریت انجام بدم!
آخـــــــــــــرشم میرم تو خیابون مردمو میکشم...
من :))))))
^just gta^
خاطرات دوران سربازی
اقا ما بعد اینکه سه ماه نظافت دسشویی نبودیم بالاخره قرعه از بین ۱۸ نفر به نام من شد. (میدونم گ و ه شانسم) خلاصه ما که دیگه پایه بالا نسبتا محصوب میشدیم. زورمان اومد بریم نظافت سرویس تا اینکه یکی از بچه هایی که پایه پایین محسوب میشد اومد از پست. منم رفتم پیشش گفتم فرمانده خیلی عصبانیه برای همه ۷۲ ساعت اضاف رد کرده تو هم شدی مسئول نظافت سرویس بهداشتی برو زود نظافتو کن تا برای تو اضاف رد نکنه. (بچه ها این هم رفت مث دسته گل سرویسو برق انداخت) فرمانده منو برد تو دفترش و گفت: افرین رفتم سرویس سرویس رو واقعا برق انداختی انشالا دختری به سفیدی همونایی که برق انداختی گیرت بیاد( فرمانده مون خیلی شوخه) از امروز هم نمیاد بری نظافت سرویس همون سرباز جدیدی که اومده را مسئول نظافت اونجا می کنم.
من
سرباز جدید
سایر سربازا
یادمه کلاس چهارم بودم همینطوری الکی یکم نمک ریختم تو جیب جامدادیم با خودم بردم مدرسه.بعد امتحان یکم ریختم تو برگمو حالت دعا کردن به خودم گرفتم.دوستام پرسیدن چکار میکنی گفتم نمک شیون داره نمره میاره.دوستام گفتن عه چه جالب به ما هم بده و این حرفا.بعد از فرداش همه نمک میووردن میریختن رو برگه هاشون.
حالا من نمیدونم الکی بود یا نه ولی نمره همه پایین شد ولی من که فکر میکردم دارم سرکار میزارم خودم کلی میشستم میخوندم نمرم بالا میشد.
هیچی دیگه الکی الکی شاگرد ممتاز اون سال شدم.
امضا:Dr.MHY.YQB82
عروسی پسر خالم بود منم چارده پونزده ساله. خانوما و اقایون هم کنار هم بودن (حالا اگه شد نگم قاطی بود) یه دی جی مشتیم داشت مهمونی رامیترکوند حسابی. و ناگهان برق ها رفت. به مدت بیست دقیقه که برق نبود من و یکی دیگ از پسر خاله هام به فیض اکبر رسیدم ولی جالب تر از اون صداهایی بود که از جای جای تالار شنیده میشد.
دختره میگفت الان برق ها میادا. پسره میگفت زود تموم میشه
یکی دیگه میگفت اقا اشتباه گرفتی من مردم
دختره میگفت اشغال لبم داره خون میاد
و بعده از اینکه برق ها اومد که البته با کلی اعتراض هم مواجه شد دیدم مردها یکم ارایش کردن و بعضیاشون رژ زدن. و نمیدونم چرا بعضی از خانوما رژاشون را پاک کرده بودن و تازه فکنم رفته بودن لباسم عوض کنن ولی پشیمون شده بودن.(احتمالا خسته شده بودن)
و جالب تر از همه اینا فیلم عروسی بود که این بیست دقیقه را فیلم بردار جدا کرده بود و پسرخالم روش نوشته بود+18
———•°•°•mohammadreza•°•°•———
عاقا امروز رفته بودم باغمون (با پدرم) که آبیاریش کنم(تو روستامونه)بعد دو ساعت که داشتیم برمیگشتیم تو راه روستا به شهر یه مسافر سوار کردیم.طرف آرایشگاه داشت.بردیم روبروی آیشگاهش که سر راه بود رسوندیمش.وقتی داشت پیاده میشد با دستش آرایشگاهشو نشون داد و گفت اونجا آرایشگاه منه اگه مزاحم بشید در خدمتتونیم.
من: ^_^
اون: ^_^
بابام سیگار دستم دید اومد نزدیک سریع بهش گفتم این چیه تو.دستت؟؟؟
زد پس کله ام گفت این دیالوگ من بود احمق
♡ K:E ♡
دیشــب یـه دفـــه الــهــام تــو پــیــاده رو یـه جـیـغ بـنـفشــی کـشـید . یـاروی جـلـویـی از تـو پـیــاده رو پـریـد تـو خـیابـون چـیزی نــمونـده بــود خـاور لـهـش کـنـه o_O نــفس نـفـس زنـون خیس عرق اومـد گــف : خــانــم چـــی شــده ؟؟؟ خــانـم بـرگـشـته بش مـــیــگــه وایــــــ مـگــه فصل گــوجـه سـبـز اومـده ؟؟؟^_^
خدا شاهده یارو یــه لــقــدی زدم قشنگ پنج انگشت پاشـو تـا زانو بین دو کلیم حس کــردم . هر کــاری مـکـیـنم نــمـتــونـم بـشـیـنم . همش رو شکم درازم . بـــد خـــانــم بـــرگــشــته مــگــیـه تــقــصــر خودت بــود یـه دفـــه از جــیبـت دراوردی غـــافـل گــیـر شـدم ^_^
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 26392
کل بازدید: 512684097