یکی از فامیلامون رفته بود هند
تو مهمونی از خاطرات هند رفتنش داشت واسه ما میگفت:
تو هند خیلی به ما احترام میذاشتن، بعضیاشون انگار داشتن ما رو می پرستیدن
یهو وسط خاطره گفتنش پدر بزرگم گفت :
آره هندیا اکثریتشون گاو پرستن
یکی از فامیلامون رفته بود هند
تو مهمونی از خاطرات هند رفتنش داشت واسه ما میگفت:
تو هند خیلی به ما احترام میذاشتن، بعضیاشون انگار داشتن ما رو می پرستیدن
یهو وسط خاطره گفتنش پدر بزرگم گفت :
آره هندیا اکثریتشون گاو پرستن
چند روز پیش توی صف تاکسی بودم دیدم یه پسره عجیب خیره شده ول به کنم نیست حالا هر لحظه لبخندم تحویل میده,منو میگی دود از گوشام زده بیرون همچین احساس زیبایی هم در درونم شعله ور شد رفتم جلو
گفتم: چته آدم ندیدی
پسره :خانوم مقنعت و برعکس کردی سرت
هیچ دیگه شما خودتون قضاوت کنین چی به روزم اومد
داییم راننده تاکسی هس.یه روز چن تا از این پسر شیطونای دبیرستانی رو سوار میکنه وقتی به مقصد میرسن همشون پیاده میشن و یکیشون میگه 1،2،3 و هرکدوم به طرفی فرار میکنن و دایی بیچاره ما بی کرایه میمونه.
سال دوم دبیرستان ، ما رشتمون تجربی بود ؛ یه معلم فیزیک داشتیم هر وقت باهاش در مورد کنکور حرف میزدیم به ما میگفت شما همتون آب یاری گیاهان دریایی قبول میشید!!!
یادتونه بعد کلی التماس بابامون برامون دوچرخه میخرید
آآآآآخ چ حالی میداد موقعی ک تو کوچه سوارش میشدیم و دل بچه های همسایه رو آب میکردیم
هی ی ی ی ی ی بچگی کجایی ک یادت بخیر
تو کافى شاپ نشسته بودم که یهو باد شکم اومد سراغم!
صداى موزیک خیلى بلند بود، منم خودمو با بیس موزیک میزون کردم که صداى کارمو پوشش بده!
بعد چندتا تراک دیگه حالم خوب شده بود قهومو خوردم و یهو متوجه شدم همه دارن منو با انگشت به هم نشون میدن که یادم افتاد تو گوشم هندزفرى بود و داشتم با اون اهنگ گوش میدادم . . .
پسر دایی هام داشتن با هم دعوا می کردن ، دایی ام که باباشون باشه!!اومده می گه بچه ها به خاطر من کوتاه بیایین.داداش کوچیکه برگشته به بزرگه می گه پدر سگ این دفعه رو به احترام بابا هیچی بت نمی گم وگرنه پدرت رو در می اوردم !!!
:|
رفته بودم مصاحبه براي استخدام!
ازم پرسيدن:
امسال سال چيه؟
گفتم: نهنگ!
پاشو برو بعدي بگو بياد!!!
اعصاب ندارنا . . .
مگه نهنگ نیست ؟:|
چن روز پیش رفتم آزمایشگاه که ازم خون بگیرن...
یه دختر فسقلی هم با مامانش اومده بود شاید 3 سالش بود ... خیلی ریزه بود. خلاصه ... صبح زود بود مردم همه یا مریض بودن یا خوابشون میومد کلا خیلی ساکت بود ... یهو دختر کوچولویه به مامانش گفت : مامان این آقاهه ، خانوم دکتره !!!! :))))
دکتره دچار بحران هویت شد !! :)
یکی از آشناهامون با زنش اومده بودن خونمون زنش موهاشو رنگ روشن زده بود چی چی لایت میگن بهش
خلاصه کلی قرو فر اومد برا ما
مامانمم چقد ازش تعریف کرد ک چقد بهت میاد و مبارکت باشه
ک یهو
داداشم ک پنج سالشه اومد ن سلامی ن علیکی
گفت وااااااای خاله چرا موهات سفید شده
اونم ذوق مرگ شد گفت رنگش کردم حوشگل شدم خاله@؟
صامی هم گفت نه شبیه پیر زنا شدی منم خواستم درستش کنم مثلا
گفتم حرف راستو باید از بچه بشنوی
بیچاره خانومه رنگ پوستشم مثل موهاش سفید شد
از اون به بعدم خونه ما نیومدن
جاده شمال از وسط جنگل داشتیم رد میشدیم ک کلاهمو باد برد
گفتم بابا کلامو باد برد
گفت اشکال نداره پست میده
گفتم شوخی نکن میدونی چن خریدمش
پنجاه هزار تومن
بهو زد رو ترمز هممون رفتیم تو شیشه
یکی خوابوند تو گوشم
گفت بدو بیارش وای بحالت اگه خراب شده باشه
هی ی ی ی ی ی ی روزگار
اعتراف ميكنم دوران دانشجويي تو اتاق عمل يه مريض داشتيم كه اومده بود اپانديسشو عمل كنه،يه ترم پاييني اومد گفت مشكلش چيه؟
من:مشكل افتادگي قلب داره الان ميخايم قلبشو بزاريم سرجاش!
طفلك كلي تشكر كرد و رفت!
من:-)))))
سازمان جراحان اروپا :/
قلب و آپانديس :(((
نشسته بودیم سر کلاس یکی از این بچه خر خونای کلاس دم به ساعت از معلممون سوال میپرسید.خلاصه معلممون کلافه شد میخواست بهش بگه صبر کم میگم مگه شیش ماهه به دنیا اومدی؟گفت صبر کن مگه هفت ماهه زاییدی؟؟؟؟؟
یعنی کلاس عملا رفت رو هوا.....
یکی از شیرین ترین خاطرات دانشگاه :
یه روز ریاضی عمومی داشتیم و قرار بود همه تمرین حل کنیم و اون روز اتفاقاً هیشکی تمرین حل نکرده بود! وقتی استاد اومد تو کلاس تن همه میلرزید ! گفت : کی میاد اولین تمرین رو حل کنه؟ هیشکی دست بلند نکرد تا چند ثانیه و یه دفعه یکی دست بلند کرد و رفت پای تخته شروع کرد به حل همه تمرین ها!! استاد هم خوشش اومد و گفت یه نمره به تو میدم و بیست و پنج صدم به کل کلاس ، لیستو درآورد خواست نمره بذاره بهش گفت اسمت چیه؟!! .... میدونید چی شد؟ پسره مال کلاس ما نبود! همینجوری بیکاری اومده بود بشینه اونجا!! خلاصه اون 25 صدُمه موجب شفاعت ما شدش دیگه... ;)
یادش بخیر
وقتی کلاس اول دبیرستان بودم بچه ها واسه اینکه معلم نیاد کلاس بمب بدبو زدن به کلاس. بوی بد تمام راهرو و کلاسهای دیگه رو هم گرفته بود. ما هم شیمی داشتیم , معلم اومد گفت این نمیدونم نَم چی چیه و هیچ ضرری نداره و از این شِرّ و ورها
دیگه تا آخر زنگ نه خودش رفت و گذاشت ما بریم بیرون
یه وضی بود بیا و ببین
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )