دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  30749

هفته پیش قرار بود دوست بابام باخانومش واسه اولین بارشام بیان خونه ما. مامانم کلی تدارک دیدوچند مدل غذاودسر ونوشیدنی درست کرد...
وقتی اومدن فهمیدیم هم دوست بابام هم خانومش عمل بای پس معده انجام دادن(یعنی هیچی نمیتونن بخورن)!!!!
هیچی دیگه ماهنوزداریم غذاهای اونشبومیخوریم:(

  30743

روز اول كه ميرفتم دانشگاه يكي از دغدغه هام اين بود كه اگه به صف نرسم بايد برم دفتر كلي معطل بشم تا بدونم تو كدوم كلاس افتادم :{×

  30742

دهه شصتیا و دهه هفتادیا
یادتونه یه حلقه لاستیک پیدا میکردیم بعد با چوب میزدیم روش قلش میدادیم میرفت ماهم دنبالش میدویدیمو هی میزدیم که سرعتش کم نشه چه کیفی میداد
یادش بخیر

  30730

یه استاد داریم تا یه چیزی میگه, میگه مگه نه شکیبا( فامیلی بنده)؟؟ به یه دخترٍ هم فامیلیش شایانٍ! به اونم میگه مگه نه شایان؟؟!
یه رو اومد به من بگه مگه نه شکیبا؟؟ قاطی کرد فامیلیمو با اون دخترٍ گف: مگه نه شــاکــایـبا؟؟؟
کلٍ کلاس منفجر شد!!
حالا طفلک میخاد یه چیزی بگه, میگه: مگه نه امیــــــرخان؟!
منم میگم: تا فامیلیمو نگی تایید نمیکنم!
میگه: من دیگه ریسک نمیکنم!!
خعــــــلی استادٍ توپیٍ!!

  30729

رفته بودیم مهمونی برای امر خیر.بزرگان داشتن صحبت می کردن که بحثشون به ورزش کشید.عمو بزرگ من هم والیبال بازی می کنه.اومد بگه هفته ای سه شب والیبال بازی می کنیم گفت شبی سه شب والیبال بازی می کنیم!!!!

  30727

داداشٍ دوستم فوت کرده بود ! خیرٍ سرو کلم رفتم بهش تسلیت بگم(تو ذهنم گفتم همین عید بود رفتم عروسی داداشش تبریک گفتم هههههعی دنیا تبریک و تسلیت تو فاصله چن ماه »»شر و ور میگفتم««) هی داشتم ریپیت میکردم آخرش
گفتم : پارسا جان تبریک میگم!! :(
دوستمم بدبخت انقد ناراحت بود بغلم کرد زد زیرٍ گریه!!
یعنی اینو بگم داشتم از خنده میترکیدم همه فک میکردن دارم گریه میکنم اون یکی دوستام نتونستن خودشونو جم کنن زدن بیرون!! خداییش هنو به روم نیاورده چه سوتی پدر سوخته ای دادم!!!
:))))))))
هههههههه!

  30726

عاقا رفتم بانک
یارو اومده بلا سر صندوقدار میگه چکمو نگا کن ببین پول داره؟؟؟
صندوقدار میگه موجودی نشون نمیده
یارو گفت چکم ماله امروزه،صندوقداره سرشو بلند کرده میگه خوب چیکار کنم ؟؟؟؟
میگه واسم نگاش کن ؟؟
صندوقدار گفت دوست عزیز نمیشه
یارو شاکی شده میگه حالا من دوساعت بشینم بعد نوبتم برسه بیام اینجا تو بگی پول نداره؟؟
مگه من بیکارم
منم همیجوری دارم نیگاش میکنم
اصلا من موندم دولت الکترونیک یعنی چی؟؟؟
هنوزم تو شوکم

  30724

ساعات سر کلاس رفتن چقدر بده مگه نه اول صب همه خوابن بعدش تاره بیدار میشی میخوای درس گوش بدی میشه ساعت ناهار. کلاستی بعد از ناهار هم همه در حال چرت زدنن کلاس آخر ساعت رو هم میپیچونی میگی هوا تاریک شده و ماشین نیست خدافظ یونی تا فردا بیاین لایک کنید بعدش در خواست لغو ساعات رو ببریم پیش وزیر علوم

  30723

یکی از شیوه هی پیچوندن کلاس میدونی چیه؟؟؟
دوست گران قدرتو خرش کنیو بفرستی سر کلاس خودتو بعد بری بیرون خوش بگذرونی
اگه درست میگم بزن لایکو

  30722

یادش بخیر روزگار بمیری الهی که ما ها چه کارا که نکردیم زمان پیش دبستانیم زنگ کاردستی قرار بود دمپایی درست کنیم که مال من زشت شده بود ولی ماله یه پسره خیلی خوشگل شده بود یهو پسره غیب شد من هم از فرصت استفاده کردم کار دستیمو با اون عوض کردم عجب مخی داشتم دمم گرم شما هم از این کارا میکردینیا فقط من این جوری بودم؟

  30720

اونایی که مثل من (منظورم دهه 60 و 70 است) به عشق شیر کاکائو شیشه ای که عکس گاو خندان داشت با یه تی تاپ و یه 200الی 300 تومن پول راهی مدرسه میشدن بزن لایکو

  30713

ما یه استاد دیفرانسیل داشتیم که اینطوری بود
هروقت هر خاطره ای که تعریف میکرد میرفت چکیده ش رو پای تخته مینوشت مثلا:
رفتم به اصــــغر آقا بقال محله مون گـــفتم:
اصــــغر آقا یه پنیر فرستاد دم خونه مون(به سمت تخته رفته و مینویسد 1)
یا مثلا یه بار قصابشون دو کیلو گوشــــت فرستاده بود دم خونه شون:
... ماشاالله قصاب 2کیلو گوشــــت به ما داد(به سمت تخته می رود و مینویسد2)
بعد اینجاش بود که همه مونو میسوزوند:
در ادامه برای حله یک مسئله دشوار المپیاد ریاضی می پرسید که لازم است پای تخته بنویسم یانه؟؟
دو کیلو گوشت فرستاده میری مینویسی بعد حال نداری
مسئله رو پای تخته بنویسی!!!!!

  30711

با رفیقم رفتیم بازار میخواستیم لباس بخریم بعد رفتیم تو یه مغازه فروشندش خانم بود دوستمم روش نمیشد بگه لباس زیر چی میخواد،خانمه پرسید چی میخواین دوستم گفت شلوار آستین کوتاه!!!!
ینی من که از مغازه زدم بیرون داشتم از خنده منفجر شدم خخخخخخخخ

  30706

ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺍﺯﺵ.

  30701

پارسال زمستون یه روز زمین یخ بسته بود در حد عصریخبندان. در دانشگاه واساده بودم دیدم دوتا از دخترای دانشگاه دارن هِلِک و تِلِک میان.
از دهنم پرید گفتم خانوما زنجیر چرخ بستین تو این هوا؟
اینو که گفتم آنچنان سُر خوردم افتادم که دیگر هیچ....