دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  224676

یه چی بگم؟
من از انواع و اقسام حشره میترسم حتی پروانه.یعنی وای به حال اون روزی که یه حشره بشینه روم.چنان جیغی میزنم که شهدا از آسمون شیشم میشنون صدامو.
القصه یروز داشتیم از اردبیل برمیگشتیم و از اونجا هم یه سری از این سیب سبزا خریده بودیم.
منم که همیشه از ترس کرم سفت ترین میوه رو انتخاب میکنم.خلاصه من یکی از این سفتاشو داشتم میخوردم و از تو گوشیم فورجوک میخوندم(اونموقع عضو نبودم.)یخوردهگذشت حدودا یه سوم سیبرو خورده بودم که احساس کردم یه چیزی رو دستم وول میخوره.سرمو از تو گوشی درآوردم دیدم بعله از ته سیبه یه کرم قهوه ای تپلو در اومده رو دستمه.من تا اینو دیدم زبونم بنداومده بود سیبرو پرت کردم جلو(صندلی وسط نشسته بودم.)بابام که گرخید با صدای افتادن سیبه.بعد منم هینجور اوتوماتیک گفتم:کرم.مامانم سیبرو نگاه کرد کرمشو گرفت بعد داد بخورم نخوردم داداشم خوردش.حالا منم تو میوه ای کرم ببینم عمرا دیگه از اون میوه بخوره.
الان من سه ماهه ترک سیب کردم از اونموقع هم تنها میوه ای که تو یخچاله سیبه.از اونورم قانون شده میوه ها ارگانیک باشن.من که دیگه شاید پرتقال و نارنگی بخورم.(این دوتا میوه هیچ وقت کرم نمیزنن.)خدا میدونه من یه بار تو انار کرم دیدم چهار سال دیگه انار نخوردم.
لایک:مجبوری ویتامین بدنت رو از طریق قرص و آبمیوه تامین کنی.
جواب لایک:موافقم.

  224663

خونمون روبروی مدرسه ابتدایی بود

سرصبح خاب بودم
یعنی خاااااب بودماااا
یکی از معلما ماشینش شروع کرد به عر عر کردن(اژیر زدن)

منم بلند شدم با کمال خونسردی یه کاسه مربای البالو بردم پایین تا ذره اخرش با انگشت کشیدم به شیشه جلوی ماشین سمت راننده

ولی خانمام بد دهنن هاااا
تازه فرهنگیم بود...
چیه؟؟؟؟تقصیر خودش بود خوووو シ

  224660

یادمه یکی پست گذاشته بود که وقتی کارتون باخانمان شروع میشده میرفته تو حیاط تا از این قاصدک گنده ها براش بیاد بعد آخرش نوشته ما کجا با این عقلمون این دهه هشتادیا کجا.
خب قابل توجه این فرد باید بگم منم دهه هشتادیم ولی نوستالژیک بزرگ شدم.
بنده به شخصه تا هشت سالگی فکر میکردم اسم شیرینی خامه ای به خاطر خامشه ولی به خاطر شکلش بود.
تو خونه مامان بزرگم که پشتی داشتن با داداشم هزار تا کار از جمله کارایی که یه دفعه یه دهه هفتادی نام برد میکردیم.حتی وقتی خونه باهاش میساختیم سقفشم با پشتی درست میکردیم.
یکی از سرگرمی هام هم خاکبازی تو حیاط بود و تا 13 سالگی تبلتو موبایل شخصی نداشتم.
تنها شباهتم با اینایی که شما بهش میگید گودزیلا هم یه شباهت دارم اونم اینه که با 14 سال سن همه فن حریف کامپیوترم.

  224652

## hadi3 jooon ##

چند سال پیش وقتی داداشم تازه حرف زدن یاد گرفته بود ؛ یه روز جیغغغ و داد و گریه میکرد و میگفت آمنه میخوام . :0
حالا ماهم خو نمی فهمیدیم منظورش چیه ؛ تازه توئ فامیل و آشناهم شخصی به نام آمنه نبود . خلاصه این داداش خل ما تا شب هی گریه و داد و بیداد کرد ؛ تا اینکه شب بابام اومد ما هم سفره افطار انداختیم ( ماه رمضون بود ) بعد این داداش ما هم دوباره شروع کرد به جیغ و داد . هرچی از تو سفره بهش دادیم نخواست اخرین چیزم دادیم بهش . یهو چشاش برق زد . صداشم قطع شد و نیشش باز شد . می دونید منظورش چیییی بود؟
خرماااا . اخه یکی نیست بهش بگه خرما کجا و آمنه کجا . والا .

حالا قیافه من [] []
0
مامانم ()()
ـــ
بابام :]]]

داداشم :)))

آمنه خانم :(((

خرما :)))


داداش خل وضعه ما داریم؟؟؟؟
خدا نسیب نکنه .

لایک: داداشت واقعا قاطی داره .
لایک : لابد به تو رفته .

  224644

این خاطره برا دوستان اون موقع که تازه کلمهwcرایج شده بود دوستم یه نفر از دوستم می پرسه wcکجاست اونم نمیدونسته چی بگه اتوبوس نشونداده بعد دوستم ازمن پرسید wcچیه منم گفتم حتمن یه نوع خوردنی تازه چند سال. پیش که معنیش فهمیدم متوجه شدم کارگر ایران بمونیم از بین میریم (+_+) من(TT)دوستم^_^اوباما بای بای فکرکنم آمدن استقبالمون فعلن

  224635

ارمنستان بودیم تو کافه آهنگ عربی گذاشتن 2نفر اومدن وسط رقصیدن
ترکی گذاشتن 6نفر اومدن
شهرام شبپره گذاشتن کل کافه اومد وسط
وطنم پاره ی تنم :|

  224632

## hadi3 jooon ##

( قبلا هم گفته بودم من دوره متوسطه خوابگاهی بودم و الانم هستم )

یه شب تو اتاقمون با بچه ها یه بازی میکردیم و قرار شد هرکی باخت کاری که بقیه میگن رو انجام بده . خلاصه بازی کردیم و یکی از دوستان به اسم حنانه باخت. ماهم غیرممکن ترین کار دنیا رو ازش خواستیم .
سیلی زدن به خانم نصرتی ( ناظم مدرسه ) . این دوست ماهم لجباز ، قبول کرد .
فرداش رفتیم تو مدرسه اونور وایستادیم حنانه هم رفت پیش ناظم و یه چیزی بهش گفت که خانم سرشو اورد جلو و حنانه هم یه سیلی محکم زد تو صورتش که دندوناش رفت تو مماغش و چشاشم زد بیرون .

حالا قیافه های ما :o
ناظم :(((
حنانه خانم :)))
مابقی دانش آموزان :0
و بازم ما :))))

خدا از این ناظمای بامعرفت نسیبتون کنه بکوب لایکو .

##@##

  224627

عاغایه بارم سرود مسابقه داشتیم مدرسه ی چمران نیومده بودن.مجری گف:
+چمرانُ نمیبینم؟
رفیق مام نه برداشت نه گذاشت باصدای بلند گف:
-خیلی وقته شهید شده عاغا:|

هیچی دیگ بعده یه ماه پیگیری پلیس وزنگ زدن مجری گوشیشوجواب داد گفتیم:
-کجایی؟ازاون روز غیبت زده.زنده ای؟
گف:
عاره دارم از اقصا نقاط کشورداوطلبینی ک دمبال جابودن تو قایق سهراب جمع میکنم ببرم شیرازپیش کوروش بخابیم:|
والابوخودابااین سوتیامون:|

#پردیصم

  224617

ما یه استاد داشتیم PHD از کمبریج یه روز این آقا با چیدمان کلاس به مشکل برخورد و در نهایت خونسردی اعلام کرد :
«از جلسه ی بعد برین اون کلاس اونجا بهتره این جا طولش کمتر از عرضشه»

اون وقت بود که ما و اقلیدس و خیام و چند تا از استاد های دانشگاه کمبریج با هم دیگه رفتیم چند فرسخ اون ورتر افق

  224597

*****گریفیندور*****
سال پنجم که بودم یه معلمی داشتیم مدرس قرآن و دینی بود خیلیم سختگیر . همه بچه ها رو میاورد بالا سه تا سوال سخت که به مخ جن هم نمیرسید میپرسید تا از همه هم نمیپرسید ول نمیکرد :( یه بار من نخونده داشتم من و من میکردم و با انتهای مغنعم بازی میکردم که یهو
جججججججججججججررررررررررررررررررررررر
اوه :((((
یه سه ثانیه ای همه هنگ بودن بعد کلاس ترکید از خنده
بلههه مغنعم تا زیر گلو جر خورد . :`(
معلم یه نگاه تاسف بار کرد و سرشو تکون داد و گفت : برو بشین تو آدم بشو نیستی :|

  224594

اقا اینو نخونی از دست رفته:
این خاطره ماله عمو کوچیکمه.
این عموی من وقتی بابا بزرگم فوت شده بوده سربازی بوده،بعد چند روز که میفهمه برمیگرده.
همون روزم مراسم هفتم بابابزرگم بوده بعد اینم ما گفتیم نریم طرفش که مثلا حالش بده.
هیچی رفتیم دیدیم هنذفریشو گذاشته توی گوشش داره اهنگ گوش میده و سرشو تکون میده و بشکن میزنه.بهش گفتم عمو اهنگ گوش نده زشته.




بدترش اینجاست که میگه:غمگینه
منم گفتم:اگه مگینه چرا بشکن میزنی؟


هیچی دیگه 3تا داداش بزرگترش و 3 تا خواهراش یعنی عمه هام خودکشی دسته جمعی کردن.

منم الان دارم از توی مراسم بابام پست میزارم.

  224593

‏من یه دوست داشتم انقد خواستگاری رفته بود، یه بار وسط خواستگاری تازه فهمیده بود قبلا اینجا اومده....

  224588

ترم پیش تو کلاس زبانمون بحث درباره موبایل شد.(البته به انگلسی)بعد تیچرمون گفت که قدیما موبایلا قفل نداشتن و این حرفا بعدم یه خاطرهع گفت که من از زبون خودش براتون میگم:
اون موقعها که گوشی ها قفل نداشت من تازه یه گوشی خریده بودم.برای اینکه من برم محله کارم بیام باید تاکسی میگرفتم.یروز این گوشی مو تو تاکسی ای که اتفاقا رانندش پسر جوونی بود جا گذاشتم.اومدم تو خونه دیدم گوشیم نیست و این حرفا زنگ زدم به گوشیم.همون پسره گوشیمو برداشت و گفت آره جا مونده و این حرفا قرار شد فردا برم فلان جا که گوشیمو بگیرم ازش.خلاصه گرفتم گگوشی رو و رفتم سر کار.داشتم گوشیمو چک میکردم سالم باشه رفتم تو شماره ها یهو دیدم نوشته:
امیر جون
کلا یه لحظه مغم سوت کشید.خدایا من امیر جون نداشتم.زنگ زدم به شمارش دیدم بله اون راننده تاکسی دلش مخاطب خاص میخواسته.

  224577

دیشب ساعت چهارصب پا سیستمم بودم داشتم عاهنگ راک گوش میدادم و تو جی تی ای مسافر کشی میکردم یهو بابام بالگد دراتاقُ باز کرد گف:
صدای اون سگُ خفه میکنی بخابیم پردیص خانم؟
منم صدارو کم کردم؛باچشمای قرمزش نگام کرد گف:
خودت تشریف نمیبری بخابی؟4صبه
منم خاستم بگم بابا مگ چقد دیگ از تابستون واین شب بیداریاوعاهنگ گوش دادنا مونده که بادیدن دست بابام ک سمت پشه کش اتاق میرفت تا منوبزنه هول شدم گفتم:
مگه من چقددیگ زندم بابا؟:|
یهوچشاش برق زد گف نکنه میخای بمیری راحت شیم؟؟
منo_O
جلبکهای درحال فتوسنتزکف اقیانوس هند:)
فیل دماغ درازفورجک^_^
لنزدوربین برنامه ی دورهمی*_*
داداچ
آبجی
از بغل برو خیس نشی توامواج احساسات خانواده:|
والابخودا..

#پردیصم

  224550

##hadi3 jooon##

سوکس بشم اگه دروغ بگم .
اقا تو شهر ما مدرسه نمونه دولتی نداره باید بریم شهر بغلی منم دوران متوسطه کلا خوابگاهی بودم هستم و خواهم بود.
بچه های خوابگاه ما هر شب از ساعت یک به بعد پارتی دخترونه میگرفتند. خلاصه یه شب همه بچه های اتاقمون جمع شدیم یکی میخوند و بقیه میرقصیدند . منم اون وسط میقریدم . یهو دیدم همه صاف وایستادن زل زدند به من ، من احمقم فک کردم منتظرن من برقصم برا همین میرقصیدم و موهای بلندمو میچرخوندم و اهنگ ارمین 2ای اف ام رو میخوندم :
♫♫♫
چقدر استرس داری تو آروم باش
بیخیال دنیا و قانوناش
یه سری مشکلات هنو بینمون هست
که کنار میام هردوتامون باش
@@@
دیدم نه اینا انگار قصد همراهی هم ندارند ، برگشتم دیدم یااااا حضرتتتت فیلللل سرپرست خوابگاهمون دست به کمر با یه لبخند موزی وایستاده داره منو نیگاه میکنه ، یعنی دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه ، تازه بدتر از اون این بود که من با تاپ شلوارک باب اسفنجی اون وسط دیوونه بازی در میاوردم .
حالا خانم برگشته میگه: حالت خوبه دخترم ؟ .
منظورش این بود که میخوای تو رو هم کنار ارمین 2ای اف ام تو تیمارستان بستری کنیم؟ ( یعنی همون روزای اول فهمید من شیطونما )
هیچی دیگه با کلی التماس راضیش کردیم لومون نده .
از اون شب به بعد سرپرست شبا سر ساعت 1 میومد نگاه میکرد خوابیم یا بیدار ، البته ماهم زرنگ تر بودیم چون ساعت 2 و 3 پارتی راه مینداختیم .
لایک:رفیقات عمه دارند عایا؟؟؟
لایک:خاک تو سرتون با این کاراتون .